۱۳۹۹ خرداد ۸, پنجشنبه

جنون و قدرت در ریچارد سوم

  ریچارد سوم نماد جنون مطلق



تو جهانی به خون آلودی و انجامت نیز چنین خواهد بود
زندگی ات به رسوائی گذشت و مرگت نیز قرین رسوائی خواهد بود
(ریچارد سوم ترجمه عبدالله کوثری ص 204)

اگر جنون را زایل شدن عقل در نظر بگیریم در نمایشنامه های شکسپیر نمونه های مختلفی از آن را می توانیم بیابیم با این تفاوت که هر یک از آنها به دلایل مختلفی دچار جنون میشوند و دست به اعمال جنون آمیزی میزنند که عقل سلیم نمیتواند مهر تائید بر آنها بزند. اتللو که شیفته همسر خود است بازیچه دست دسیسه گرانی قرار میگیرد که با استفاده از نقطه ضعف او، وی را به سمت حسادتی جنون آمیز سوق میدهند تا سر انجام آنچنان در چنگال حسادت اسیر میشود که احساس بر عقل چیره میگردد، خشم سراپای وجودش را در بر می گیرد تا دستهای او را به خون دزدمونای بیگناه آلوده کند. مکبث اسیر جاه طلبی خود میشود، جاه طلبی پنهان در او که جادوگران با وعده جلوس اوبر سریر پادشاهی آتش نهان در زیر خاکستر را جان می بخشند تا شعله هایش در وجود مکبث زبانه بکشد. مکبث دچار تردید میشود و سعی میکند که بر این جاه طلبی لجام بزند که همسرش "لیدی مکبث" افسار این جاه طلبی را به دست میگیرد و مکبث را مجری آمال خود می کند. شاه لیر چون با چهره زشت واقعیت رو در رو میشود تحمل دیدن آن همه ناروائی و بی مهری را ندارد، آنچه را که تجربه میکند با عقل نمی تواند درک کند. مجنون میشود و در گریز از دنیای سراپا حرص و آز سر به بیابان می گذارد تا جراحتی را که جگر گوشه های نا سپاسش بر روح او وارد کرده اند به دست جنون بسپارد. این سه شخصیت یک نقطه مشترک دارند، آنها به سوی جنون کشیده می شوند، در آنها تردید و کشمکش درونی وجود دارد، و از اینکه در این جدال شکست میخورند، متاسف میشویم.ریچارد سوم بر خلاف آن سه دیگر شخصیتی که نام بردیم درگیر هیچ شکلی از جدال درونی با خود نیست، دچار تردید نمیشود و عذاب وجدان امری است ناشناخته برای او. ریچارد سوم میخواهد که شر باشد و پلیدی هدف غائی او در زندگی است او به جنون کشیده نمی شود چرا که او خود تجسد جنون است و تنها یک هدف دارد و آن جلوس بر سریر قدرت است تا پایه های آن را بر خون غرقه کند.او تشنه به دست گرفتن قدرت است ، نه از برای خدمت به کشور و یا مردم که برای ارضای نیاز ذاتی اش در بر قراری شر مطلق. با چنین پیش فرضی به بررسی شخصیت ریچارد سوم می پردازیم و کلام را به او می سپاریم چرا که هیچ کس بهتر از خود او نمی تواند او را به ما معرفی کند. " اما من که برای نیرنگهای شادی آفرین، آفریده نشده ام،من که برای اظهار عشق به آئینه ای آکنده از عشق، خلق نشده ام، من که سخت و گستاخانه پایمال شده ام و آن شکوه را در عشق ندارم که در برابر پری هوسباز خوشخرامی بخرامم، منی که از حصه عادلانه خویش، محروم مانده ام و چهره ام فریب طبیعت ریاکار را خورده است، زشت هستم و تکامل نیافته و قبل از زمان خویش به دنیای ذیروح فرستاده شده ام؛در وضعی که نیمی از من به دشواری تکامل یافته بود و آن هم چنان ناقص و بی تناسب که هنگام توقف در کنار سگها، آنها بسویم زوزه میکشند؛ آری من در این دوران کم دوام و آرام صلح، مسرتی در تلف کردن وقت نمی بینم، مگر آنکه سایه خویش را در خورشید یابم و پیرامون زشتی خود داد سخن دهم. و از اینروی که نمیتوانم در این روزهای خوش و زیبا عاشقی باشم، عزم جزم کرده ام تا نشان دهم که انسانی شریر و پست هستم و از لذات بیجای این روزها متنفرم. توطئه ها چیده ام، تدارکات خطرناک دیده ام؛ با پیشگوئی های مستی آور و افترا ها و رویاها، تا برادرم کلرنس و پادشاه را با نفرتی کشنده به ضد یکدیگر بر انگیزم و اگر به همان اندازه که من حیله گر، دورو و خیانتکار هستم، ادوارد شاه، صادق و عادل باشد، امروز باید کلرنس به زندان رود..."(تراژدی ریچارد سوم ترجمه دکتر رضا براهنی ص 20).
 او عزم جزم کرده است که پست و شرور باشد، برای او شرور بودن و شر به پا کردن هدف است و با زبانی ثلیث و انتخاب واژگانی تفسیر ناپذیر نیات قلبی خود را به زبان می آورد بی آنکه از آن شرم داشته باشد.همینجا بر روی واژه شرم مکث میکنیم، یکی از زیباترین صفتهای انسانی که ما را آن هنگام که مرتکب عملی زشت میشویم نیشتر میزند. شرم! واژه عجیبی است از یک سو توصیف واکنشی است انسانی که از درون میجوشد و همچون آینه ای دو رویه که هم ما را در برابر خودمان افشاء میکند و هم روی دیگر آن، شرم ما را به دیگران نشان میدهد، ما را شرمنده میکند از آنچه که انجام داده ایم و یا از سخنی که گفته ایم. شرم یک واکنش شرطی است، من قبل از هرچیز از خودم شرمگین میشوم که چگونه به خود اجازه دادم این کار را انجام دهم، چگونه توانستم چنین رفتار زشتی داشته باشم؟ برای شرمگین شدن باید در من ساز و کاری وجود داشته باشد که نیک و بد را از هم تشخیص دهد، زشت و زیبا را بشناسد،معیاری برای سنجش عمل خود داشته باشد تا هر گاه عملی بر خلاف ارزشهای پذیرفته شده ام از من رخ داد زنگ هشدار به صدا در آید، خون درون رگهایم از شرم به جوش آید تا چهره ام از شرم گلگون شود و برای پنهان کردن شرمِ خود سرم را پائین اندازم تا مبادا چشمم در چشم دیگران بیفتد وبیش از بیش شرمنده شوم.آنچه که ریچارد سوم فاقد آن است همان ساز و کاری است که در انسان شرم را جان میبخشد. برای او امر زشت وجود ندارد و هر آنچه که او را به هدفش برساند استفاده از آن جایز است. دروغ، حیله، دسیسه و دیگران را آلت دست خود قرار دادن برای رسین به هدف برای او کاملا امری بدیهی است. در اینجا ضروری است دوباره مکث کنیم و اینبار بر روی فعل "آلت دست قرار دادن"مکث میکنیم. در زبان انگلیسی واژه Manipulation  به همین معنی است. در زبان دانمارکی با همین املاء و همین معنا به کار میرود و در توضیح آن در فرهنگ لغت نوشته شده است "به کار گیری دست برای دستکاری و یا جابه جا کردن اشیاء".[1] اما این واژه در روانشناسی  درمفهوم گسترده تری به کار گرفته میشود. وقتی آن را به شخصی نسبت میدهیم در واقع به دیگران هشدار میدهیم که از او دوری جویند و یا مواظب باشند که طعمه او نشوند چرا که او توانائی های ویژه ای دارد که ما را "آلت دست" خود قرار دهد تا ما بی انکه خود بدانیم مجری اعمال و کارهائی شویم که او را به هدفش میرساند،در واقع ما "لعبتکانیم" و او "لعبت باز". میتوان این توانائی ویژه را به نیروی خاصی تعریف کرد که این افراد دربه بازیچه قرار دادن دیگران دارند، که در واقع نقطه قوت آنها همین توانائی ویژه است که با دروغ،خدعه و عمدا به بیراهه سوق دادن دیگران جهت استفاده از آنها در راه رسیدن به هدف خود میتوانند دیگران را به مهره های خود در بازی ئی که بازی آنهاست نه با بازی ما تبدیل کنند. این دقیقا همان توانائی ویژه ای است که ریچارد سوم دارد.برای او دیگران تنها تا آنجا مطرح هستند که او بتواند از آنها در راه رسیدن به هدف خود استفاده کند.برای او دیگری نه "کسی" که "چیزی" است،آنها وسیله اند، ابزارند همچون تیشه، اره، ساطور و غیره که هر زمان به کار نیایند آنها را دور میریزد. برای او همه چیز وسیله ای است برای ارضای شهوت قدرت طلبی اش و در این راه استفاده از هر چیز و هر کس به هر شکلی جایز است،هیچ امر مقدسی برای او وجود ندارد ولی اگر تقدس وسیله ای باشد برای فریب دیگران او خود را از مسیح هم مقدس ترجلوه می دهد.ریچارد سوم در حالیکه تشنه رسیدن به قدرت است و برای گذاشتن تاج شاهی بر سر له له میزند،برای فریب مردم به ناگاه در جلد مردی روحانی رها شده از دنیای مادی و گریزان از قدرت فرومی رود و در جواب کسانی که از او میخواهند که تاج پادشاهی را قبول کند میگوید"من لیاقت دولت و پادشاهی ندارم. تمنا میکنم از من نرنجید. من نه میتوانم تسلیم شوم و نه تسلیم خواهم شد"(ترجمه براهنی ص137) مهمترین ویژگی ریچارد سوم این است که او با کمک عقل هدفش را دنبال میکند و بنا بر تعریفی که در آغاز این مقاله از جنون آورده شد نمیتوان او را دیوانه نامید چرا که عقلش زایل نشده است. او همچون مکبث دچار اوهام نشده است و یا چون شاه لیر تعادل روحی خود را از دست نداده است. مغز او همچون شطرنج بازی ماهر مهره های خود را حرکت میدهد و تمامی امکانهای حریف مقابل را زیر نظر دارد، و دربرنامه ریزی دراز مدت و نقشه کشیدن برای رسیدن به هدفش عقل خود را با تمام توانائی آن به کار میگیرد،عقلی کاملا حسابگر و دنیوی. تفاوت او با یک شطرنج باز نخبه این است که او قواعد بازی را رعایت نمیکند و در به کار بردن خدعه و نیرنگ منع اخلاقی برایش وجود ندارد. برای او دیگری نه یک انسان که پله ای است از پله های نردبانی که او را به قدرت رهنمود میکند. او به همان راحتی که لیوانی آب مینوشد میتواند پا بر روی سر دیگری بگذارد تا از نردبان بالا برود بی آنکه به زیر پای خود نگاه کند. برای او درک دیگری امری است بیگانه و نا آشنا.در اینجا ناچاریم بر روی مساله "درک دیگری" مکث کنیم.در جهان امروز به ویژه در جوامع مدرن فردیت هر انسانی امری است بدیهی که فارغ از وابستگی های طبقاتی،مذهبی،نژادی و جنسیتی مورد تائید همگان است. در چنین جامعه ای احترام به فردیت دیگری پذیرش حق آزادی او در انتخاب زندگی مورد پسند او نیز هست و همین انتظار را ما از دیگری داریم که حق ما را در آزادی انتخاب بپذیرد.من باید توانائی آن را داشته باشم که دیگری را با تمام تفاوتهائی که در نوع زندگی داریم به عنوان فردی مستقل و آزاد بپذیرم.اما مساله تنها حقوق فردی و اجتماعی نیست، من باید این خصوصیت را نیز در خود داشته باشم که از شادی دیگران خوشحال شوم و از رنج آنان متاثر گردم."پا به پای شادمانی هایشان پایکوبی کنم"[2] و در رنجهای شان همدرد آنها شوم.همدردی! واژه ای است جادوئی که به زندگی ما معنی میبخشد، ما را از تنهائی بیرون می آورد و حس زیبای انسان بودن را در کنار دیگر انسانها به ما می بخشد. به ما این حس را میدهد که به خانواده بزرگ انسانی تعلق داریم. همدردی همان حسی است که ریچارد سوم از آن بی بهره است. چرا که برای او دیگری هم چون "انسان" به عنوان فردی صاحب اختیار و حق انتخاب وجود ندارد.اینکه دیگری چه خواستی دارد،چه آرزوهائی دارد و زندگی را چگونه درک میکند در مخیله او جائی ندارد. درک دیگری برای او امری است ناشناخته و تصورش برای او ممکن نیست، او به راحتی از محنت دیگران بی غم است او فاقد حس همدردی است، او نمیتواند "با" دیگران باشد چرا که او تنها "بَر" دیگران است. ریچارد سوم شخصیتی است که میتوان او را مظهر دنائت،رذالت، ددمنشی،دسیسه گری، فریبکاری، ریاکاری و پلیدی مطلق دانست.او تجسد کامل همه آن صفاتی است که غیر انسانی مینامیم، او جنون مطلق است.

به چه کار امروز ما می آید

شاید بگوئیم هر آنچه که در باره ریچارد سوم بگوئیم سزاوار اوست ولی بر رسی شخصیت نمایشنامه ای که در قرن شانزده نوشته شده به چه کار امروز ما می آید؟ با دانش امروز ما در روانپزشکی میتوان با اطمینان گفت که ریچارد سوم مبتلا به ناهنجاری شخصیتی است و دقیق تر اینکه او مبتلا به ناهنجاری" شخصیت ضد اجتماعی" است که قبلا به آن سایکوپات میگفتند. در اینجا لازم است یاد آوری کنم که ناهنجاری های شخصیتی در سیستم بیماری های روانی طبقه بندی شده اند و با ویژگی های شخصیتی تفاوت دارند.شخصی که دارای "شخصیت ضد اجتماعی" است، بیماری است که فاقد وجدان و نیروی سنجش خوب یا بد اعمال خود است، برای او خیر و شر وجود ندارد و حس همدردی برای او دنیائی ناشناخته است. او از درون تهی است و برای پر کردن خلاء درونی خود نیاز وحشتناکی برای سلطه بر دیگران در شکلهای مختلف دارد. این سلطه میتواند جسمی و یا روحی باشد. او تشنه تحقیر دیگران است و همواره در دیگران به دنبال پیدا کردن نقطه ضعفها و عیبهایی است تا با استفاده از آنها دیگری را مورد تحقیر قرار دهد و دیگران را نیز نسبت به او بد بین کند.او با تحقیر دیگران به دنبال به دست آوردن جایگاه بالاتر برای خود در نزد دیگران است ، چرا که هر چند خود را قوی جلوه می دهد ولی در درون خویش از نداشتن اعتماد به نفس در عذاب است. او با تحقیر دیگران تلاش میکند تا خود را بهتر از دیگران جلوه دهند تا "کسی" شود، چرا که در خانه وجود خود حس میکند که در خانه "کَس" نیست.او در درون خود از "هیچ" بودن در عذاب است و "پوچی" خود را تنها با سلطه بر دیگران میتواند معنی ببخشند. آنچه که این بیماران را از دیگر بیماران بخش روانی متمایز میکند این است که آنها به هیچ وجه خود را بیمار نمیدانند و بیماری آنها نیز به شکلی نیست که در آنها نشان و علامت بیرونی داشته باشد. آنها دچار توهم نیستند، عقل خود را از دست نداده اند و نشانه هائی را که در روان پریشی ها مثل اسکیزوفرنی دیده میشود در اینها به چشم نمی خورد تنها محیط اطراف آنان است که وجود ناهنجاری را حس میکنند.، آنها اگر چه در ظاهر مثل دیگران هستند و حتی در مواردی عادی تر از دیگران به نظر می آیند، ولی در باطن بیمارند و بسیار خطر ناک با این تفاوت که پایشان به تیمارستان باز نمیشود. در جهان امروز در همه جا میتوانند وجود داشته باشند به ویژه در جایگاه های تصمیم گیری، چرا که قدرت برای این بیماران جذابیت خاصی دارد و تشخیص آنها کار آسانی نیست. آنها میتوانند خوش پوش، خوش عطر،خوش سخن و مزین به مدارک دانشگاهی از بهترین دانشگاه ها باشند. آنها میتوانند سیاستمدار،مدیر کل، رئیس اداره،قاضی القضات،صاحب رسانه های غول پیکر،مفتی اعظم،کاردینال و دیگر مقامهای تصمیم گیرنده باشند.آنها میتوانند در برابر دوربین رسانه ها با لبخندی دلنشین بزرگترین دروغ ها را تحویل دهند و یا در نقش خبرنگار حقیقت را وارونه به جهان عرضه کنند. به کار بردن صفتهائی چون ریاکار، پلید، قدرت طلب و امثال آن در مورد این افراد ما را در برابر شگرد های آنان تا ما را بازیچه دست خود قرار دهند و بی آنکه بدانیم آنها را در رسیدن به مقصودشان یاری دهیم، مصونیت نمیبخشد. باید آنها را به عنوان بیمار شناسائی کنیم و علامت های بیماری را به موقع تشخیص دهیم هر چند کاری است بس دشوار.این بیماران به ظاهر بی خطر زمانی که قدرت را به دست میگیرند هم چون ریچارد سوم نقاب از چهره بر می گیرند تا همگان طعم دد منشی آنان را با گوشت و پوست خود در شلاقی که بر گرده شان فرود می آید بچشند، آنان به هیچ کس رحم نمیکنند حتی به کسانی که آنان را برای دستیابی به مسند  قدرت بی دریغ یاری داده اند همانگونه که ریچارد سوم باکینگهام را در ازای خدماتش به قتل رساند. برای این بیماران بنی آدم نه اعضای یک پیکر که مهره های شطرنجی هستند که آنها به اختیار خود، مهره ها را می چینند و هر جا لازم باشد به یک سرباز لباس وزارت میپوشانند.

قاقاتورق           23 ماه می 2020
                      سوم خرداد 1399

توضیحی در باره نقل قولها:
از ریچارد سوم چهار ترجمه مختلف در دسترس است که من به سه ترجمه مختلف دسترسی داشتم.هر یک از این ترجمه ها به نوبه خود گویای دشواری ترجمه آن به زبان فارسی است. ترجمه عبدالله کوثری جدید ترین ترجمه ای بود که به دستم رسید، ترجمه ای شیوا و گوش نواز.(نشر نی 1396).ترجمه دیگر از دکتر رضا براهنی با عنوان تراژدی ریچارد سوم توسط انتشارات امیرکبیر سا 1343 منتشر شده است که ترجمه بسیار خوبی است. "سوگنمایش شاه ریچارد سوم" را م.ش. ادیب سلطانی به پارسی برگردانده است که چالشی است برای یافتن توانایی های زبان فارسی در ترجمه. کتاب دو زبانه است و امکان مقایسه متن انگلیسی با ترجمه فارسی ان برای علاقه مندان به ترجمه وجود دارد. کتاب سال 1389 توسط انتشارات امیر کبیر منتشر شده است.
لینک مقاله در رادیو زمانه



[1] دست ورزی،بَرزش،دستکاری،دست بردن،حقه بازی، تقلب (فرهنگ علوم انسانی ـ داریوش آشوری)
[2] پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن ، از منظومه آرش، سیاوش کسرائی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر