۱۳۹۵ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

دوباره خوانی یک داستان




دوباره خوانی یک داستان







"با نگاه به عقب زندگی را درک میکنیم ولی با نگاه به جلو باید زندگی کرد"(1) این یکی از صد ها عبارات کوتاه از  سورن کی ئر که گورد است که در با ور همگانی نشسته اند و هم چون ابیات حافظ ،سعدی،مولوی و دیگر شاعران در فرهنگ ما، در زبان و فرهنگ مردم دانمارک نهادینه شده اند. شصت سالگی بهانه ای شد که با استناد به این جمله در آیینه عقب به زندگی نگاه کنم تا شاید درک بهتری از زندگی به دست آورم. در اینجا قصد آن ندارم تمامی آنچه را که مرور کردم شرح دهم، ولی میخواهم روی یک موضوع  مشخص و تاثیر آن در مسیر زندگی ام تمرکز کنم. در دهه پنجاه و اوج نوجوانی کتاب "از این ولایت" علی اشرف درویشیان را که خواندم، مرا متاثر کرد و از وجود آن همه بیعدالتی شور عدالت خواهی و رفع ستم در ذهنم بیش از پیش قدرت گرفت.اینک با گذشت بیش از چهل سال کتاب "از این ولایت" و آبشوران را دوباره به دست گرفتم تا با ذهنیت امروزم دوباره آنها را بخوانم و تاثیری را که امروز در من میگذارند با گذشته مقایسه کنم. سه داستان از، "از این ولایت" و دو داستان از آبشوران را خواندم و حس کردم که علاقه ای به ادامه دوباره خوانی این دو کتاب ندارم، چرا که تصویری که از جامعه ارئه میدهند هیچ جذابیتی برای من دیگر ندارد. به راستی چه اتفاقی افتاده است؟ آیا فقر ریشه کن شده است و یا من دیگر به تلاش برای بر قراری عدالت باور ندارم و فقر را امری طبیعی میدانم؟ واقعیت این است که نه تنها فقر ریشه کن نشده است بلکه گسترش نیز یافته است و من هم چنان بر این باورم که فقر امری طبیعی نیست، و زندگی در جامعه ای که در آن عدالت بر قرار باشد به مراتب بهتر است تا زندگی در جامعه ای که فقر از در و  دیوار بر سر آدم خراب می شود. به همین دلیل این پرسش را دوباره با خودم تکرار کردم که چرا داستانهائی که روزی حس نوعدوستی و عدالت خواهی را در من بر می انگیخت امروز ذهن مرا خسته میکند و علاقه ای به باز خوانی آنها ندارم.در این چهل و چند سالی که بین این دو خوانش فاصله افتاده است چه تحولی رخ داده است که دید من نسبت به این داستانها تغییر کرده است؟ برای یافتن پاسخ این پرسش کتاب دیگری را که تقریبا در همان زمانها خوانده بودم برای خواندن دوباره به دست گرفتم، "مد و مه" ابراهیم گلستان، کتابی که تقریبا چهل سال پیش خوانده بودم و آن زمان مرا به اندازه "از این ولایت" جذب نکرده بود. این بار با تعجب حس کردم که خیلی زود جذب کتاب شدم و تمام داستانهای آن را خواندم و حس کردم که هنوز حرفی برای گفتن دارد و خواننده را به فکر فرو میبرد. نکته در همین جاست، " به فکر فرو بردن". نثر درویشیان ساده و روان است و بر تهییج احساسات بنا شده است، و بر خورد عاطفی با دنیای پیرامون از ویژگی های دوران نوجوانی است. یک جوان هجده یا نوزده ساله بیش از آنکه شرایط را تحلیل کند، حس میکند و درویشیان احساسات پاک و ظلم ستیز جوانان را هدف قرار میدهد در حالیکه گلستان خواننده را به فکر وادار میکند. مد و مه سال 1348 منتشر شده است و چهار سال بعد اولین چاپ "از این ولایت" بیرون آمده است. هر دو نویسنده به واقعیت های اجتماعی میپردازند ولی تصویری که از واقعیت میدهند یکسان نیست. در مد و مه فرودستان جامعه و خانواده های مرفه در کنار یکدیگر و در ارتباط با یکدیگر ترسیم میشوند، هیچ یک از آنها تنها به خاطر تعلق طبقاتی دیو یا فرشته نیستند. شخصیتها با زیبائی و زشتی شان تصویر میشوند، انسانها در ساختار موجود اجتماعی سعی میکنند که گلیم خود را از آب بیرون بکشند. دروغ، حسادت، ترحم، مهربانی، خود خواهی و دیگر خصلتهای انسانی در روابط بین انسانی جلوه گر میشوند و همگی در چهارچوب شرایط اجتماعی سیاسی زمان خود تصویری از واقعیت ارائه میدهند که خواننده بی رحمی نا مرئی حاکم بر روابط اجتماعی را حس میکند، جامعه ای که در آن نشانی از همبستگی نیست. خواننده دچار شور انقلابی نمیشود ولی به احتمال زیاد به این فکر میکند که به کجای این شب تیره بیاویزد قبای ژنده خویش را. بدون شک چنین داستانی پاسخگوی شور جوانی نیست و به ویژه زمانی که آزادی بیان و مطبوعات در جامعه وجود ندارد که بتوان در فضائی باز به گفتگو نشست و به نقد کتاب پرداخت، دیدگاه های دیگر را نیز شنید تا با نقاط ضعف و قوت آن آشنا شد و شور را به سمت شعور سوق داد. در چنین شرایطی است که مفاهیم به درستی درک نمیشوند و هر کسی از ظن خود درکی از مفاهیم دارد. "از این ولایت" نویسنده اش را به عنون نویسنده ای متعهد که به واقع گرائی اجتماعی وفادار است به من و نسل من قبولاند، برای ذهن من در  آن زمان آنچه که او نوشته بود واقعیت محض بود و همین بیان صریح واقعیت، مرا نسبت به بی عدالتی اجتماعی موجود خشمگین میکرد. باید برای " نیاز علی ندارد" کاری کرد، این اوج بی عدالتی است که کودکی از سرما بمیرد و هم زمان در تهران کتی به مبلغی گزاف به فروش برسد. بدون شک درویشیان واقعیت را آنچنان که دیده است بر کاغذ آورده است، ولی آیا او همه واقعیت را بیان کرده است؟ هنر مند واقعیت بیرونی را آنچنان که از پشت عدسی چشمان خود میبیند و در ذهن خود آن را پرورش میدهد، توصیف میکند و به همین دلیل دو هنر مند میتوانند از یک واقعیت دو تصویر متفاوت ارائه دهند و هر دو تصویر بخشهائی از واقعیت را بیان کند، نه تمامی آن را. داستان "ندارد" اولین داستان در مجموعه از این ولایت را دوباره خواندم و این بار با دقت واژه ها را سبک سنگین کردم، یعنی به ریز خوانی داستان پرداختم تا دریابم در این داستان چه چیزی بوده که چهل سال پیش مرا از نظر عاطفی متاثر کرده بوده است؟ داستان زندگی را ساده میکند و روابط بین انسانی را به خیر وشر تقسیم میکند به همین دلیل برای نوجوانی در سن من جذابیت دارد، آدمها یا خیرند و یا شر و به همین دلیل باید مشخص کنی در کدام جبهه ایستاده ای. فقیر بودن شرط لازم و کافی برای همبستگی و همدردی بین انسانها است و بدون شک به خاطر فقیر بودن خواهان بر قراری عدالت برای همگان و ایجاد جامعه سوسیالیستی است. محرومین به خاطر محروم بودن صاحب فضیلت های والای انسانی هستند و انسانهائی شریف هستند.آنها مظهر مهربانی، همبستگی، عطوفت، همدردی و از خود گذشتگی هستند و بدون شک کسانی که محروم نیستند موجوداتی دیو صفت و فاقد هر گونه احساس انسانی هستند. ارائه چنین تصویری سیاه و سفید تمامی طیف خاکستری را که بین سیاه و سفید وجود دارد محو میکند و رنگهای دیگر را به طور کلی نابود میکند. بدون شک درک چنین رابطه ساده ای به مراتب برای  نوجوانان آسان تر است تا تصویر سه بعدی و پیچیده ای که ابراهیم گلستان ارائه میدهد. یکی از دلایلی که سینمای  فردین برای عامه مردم جذابیت داشت همین ساده کردن روابط اجتماعی به خیر و شر بود که کارگر فقیر ولی شرافتمند با پایبندی به اخلاقیات خود ساخته و وفاداری به جوانمردی و صداقت، ترجیح میداد که از زور بازوی خود نان بخورد و منت قارون را نکشد، حتی زمانی که متوجه میشد قارون پدر اوست. تشابه حضور خیر و شر در ادبیاتی که خود را واقع گرا، اجتماعی و متعهد میدانست با سینمای فردین که از نظر سردمداران آن ادبیات، مبتذل و ضد اجتماعی بود، انسان را به فکر فرو میبرد. تفاوت در نتیجه گیری آنها در رویاروئی خیر و شر بود. درویشیان در "ندارد"، تصویری از واقعیت رسم میکند که درد و رنج نه از زبان آنکه رنج میکشد بلکه از زبان نویسنده آنچنان که او رنج را مشاهده میکند بیان میشود. تصویری از انسانهائی پاک و معصوم که از فقر رنج میبرند و هیچ مامنی برای نجات ندارند، گوئی در برابر سرنوشت سر تسلیم فرود آورده اند و  صبورانه درد را تحمل میکنند. شخصیت ها فاقد فردیت هستند و بنا بر جایگاه اجتماعی شان شان متعلق به گروهی بی هویت هستند که گویا فاقد تاریخ و پیشینه هستند. مناسبات اجتماعی به رابطه ای علت و معلولی در حد قوانین ساده فیزیکی تنزل پیدا میکنند. به همان دلیل که آب در 100 درجه سانتیگراد در سطح دریا به جوش می آید، تمام بچه های محرومی که به مدرسه میروند، سوسیالیست میشوند. تجربه انقلاب اسلامی و تحولات بعد از آن تا به امروز نشان داد که چنین رابطه ساده علت و معلولی در روابط اجتماعی و تحولات اجتماعی وجود ندارد و مساله به مراتب پیچیده تر از آن است که به نبرد خیر و شر محدود شود و انسان پیچیده تر از آن است که بتوان او را بنا بر درجه محرومیتش دسته بندی کرد و در جدولی همچون جدول مندلیف برای درجات مختلف محرومیت، خواص مشخصی از عدالت خواهی و همبستگی به آن نسبت داد. در داستان "ندارد" جای عنصر آگاهی در " نیاز علی" خالی است. محروم بودن شرط لازم و کافی برای عدالت خواهی نیست، آنچه که عدالت خواهی را در انسانها شکوفا میکند آگاهی بر محرومیت و بی عدالتی است و در این راستا باید آگاهی را با حروف برجسته و سرخ نوشت تا بر اهمیت آن تاکید شود. اگر از من امروز بپرسند سبک ادبی داستان "ندارد" چه سبکی است،خواهم گفت نه تنها واقع گرایانه نیست بلکه کاریکاتوری از واقعیت است.در نقاشی هائی که با سبک Naiv Art کشیده میشوند، استفاده از رنگهای اصلی در غیاب سایه روشن ها تصویری کودکانه و ساده لوحانه را به نمایش میگذارد که درآن همه چیز ساده و در دسترس به نظر می آید، من فکر میکنم بهتر است داستان "ندارد" را در سبک Naiv Art دسته بندی کنیم. خصوصیتی که آن را برای یک فیلم کارتون از کمپانی والت دیسنی مناسب میکند.

1ـ ترجمه ای آزاد از جمله زیر است

Livet må forstås baglæns, men må leves forlæns