۱۳۹۷ مهر ۲۰, جمعه

مصائب ژاندارک



مصائب ژاندارک
کارل درایر(1)
1928 فرانسه
صامت



به مناسبت نودمین سال ساخت فیلم مصائب ژاندارک و پنجاهمین سال درگذشت سازنده آن کارل درایر سینما تک دانمارک برنامه ویژه ای در ماه اکتبر 2018 تدارک دیده است. به این بهانه نگاهی به این فیلم می اندازیم.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که "آنی" دارد
در رابطه با زندگی ژاندارک چندین فیلم ساخته شده است که با پیشرفت فن آوری سینما فیلمهای متاخربا مخارج سنگین بَر شکوه، قداست و قهرمانی او تکیه کرده اند با این حال هیچ یک نتوانسته اند ارزش سینمائی و هنری فیلم صامت مصائب ژاندارک ساخته کارل درایر را کسب کنند. چه عاملی این فیلم را به چنین جایگاهی رسانده است؟ شاید بهترین پاسخ را باید در "آن" حافظ یافت. این فیلم هر چند موی و میانی همانند دیگر فیلمهای ژاندارک ندارد ولی "آنی" دارد که آن دیگر فیلمها ندارند. به دنبال یافتن این "آن" به کالبد شکافی این فیلم می نشینیم.
فیلم با این توضیح آغاز میشود که در کتابخانه  پاریس سندی تاریخی به خوبی حفظ شده است که شرح محاکمه ژاندارک است، ژاندارکی بدون کلاه خود و زره. فیلم بر مبنای این سند تاریخی به محاکمه ژاندارک در دادگاه الهی انگلیس که قاضیان آن روحانیون بلند مرتبه کلیسا هستند میپردازد. صحنه اول فیلم دادگاهی است که ژاندارک را با غل و زنجیر به دادگاه می آورند تا بر انجیل سوگند بخورد که تنها حقیقت را خواهد گفت.در دادگاه الهی، کشیشان در رداهای پشمینه و تیره موجوداتی فربه با چهره های گوشتی و چشمهای از حدقه بیرون زده دختر جوان را محاصره کرده اند و در یک بازجوئی گروهی او را در زیر باران سوالهای طعنه آمیز به سخره میگیرند.
ـ تو میگوئی که جبرئیل مقدس بر تو ظاهر شد
ـ چه شکلی داشت؟ بال داشت؟
ـ هاله نور بالای سرش داشت؟
محاکمه ای که از همان آغاز مشخص است که تنها هدفش اعتراف گیری است نه محاکمه. ژاندارک دختری است نوزده ساله در خرقه ای پشمینه و خاکستری، وحشت زده و تنها در محاصره عالی جنابان در محافظت زندانبانان. او نه یک قهرمان که انسانی است کاملا زمینی بی هیچ توانائی فوق بشری اسیر روحانیونی که خود را نماینده خدا بر روی زمین میدانند و این وظیفه الهی آنان است که از کلیسا در برابر دختر وحشت زده ای که میگوید خداوند او را برگزیده است تا فرانسه را نجات دهد دفاع کنند تا از نفوذ و گسترش هر فکر کفر آمیزی در باره الوهیت کلیسا جلوگیری کنند. در آغاز این عالی جنابان ژاندارک را جدی نمی گیرند و فکر میکنند که میتوانند با تسلطی که بر الهیات دارند این دختر یاغی را به زانو در آورند تا اعتراف کند که ادعایش دروغ بوده است. اما به تدریج در می یابند که این دختر وحشت زده با جسه کوچکش به آنچه میگوید ایمان دارد و اگر محاکمه به این شیوه پیش رود این خطر وجو دارد که در وحدت کلمه کشیشان خلل ایجاد شود و بعضی از آنها در حقانیت داگاه شک کنند، پس باید روش دیگری را به کار برد و چه بهتر که با خدعه او را به اعتراف وادار کنند. نامه ای جعلی با امضای پادشاه مینویسند تا کشیشی با نشان دادن نامه به ژاندارک اعتماد او را جلب کند و از این راه پاسخ هائی را در دهان او بگذارند که برای محکوم کردن او لازم است. ژاندارک زبان الهیات را نمی شناسد، سخنران نیست وشناختی از این سالوسان که خود را در ردای روحانیون پنهان کرده اند ندارد با این حال در پاسخ به آخرین سوال که از او میپرسند" آیا تو در پناه رحمت الهی هستی" ؟ کشیش جوانی به او هشدار میدهد که مراقب پاسخی که میدهد باشد چرا که پرسشی است سرنوشت ساز. ژاندارک پاسخی را میدهد که به آن ایمان دارد و این پاسخی نیست که کلیسا انتظار شنیدنش را داشت و فریب آنان بی ثمر میشود، پس حال که خدعه نیز موثر واقع نمی شود آخرین راه برای گرفتن اعتراف ،شکنجه است. هر چند کافران در آن دنیا مورد عذاب الهی قرار خواهند گرفت ولی این مانع نمی شود که در این دنیا فرامین الهی توسط کشیشان اجرا نشود پس فرمان شکنجه صادر میشود.یکی از کشیشان بازجو در کمال خون سردی به دیگری میگوید اتاق شکنجه را آماده کنید گوئی دستور چیدن میز صبحانه را میدهد و پس از آن دیگر کشیشان نیز نا امیدانه از گرفتن اعتراف دفتر و دستک خود را جمع میکنند تا ناظر گرفتن اعتراف در زیر شکنجه باشند. در کنار کشیشان زندانبانان نیز هر از گاهی که فرصتی می یابند از آزار و اذیت ژاندارک لذتی سادیستی میبرند. در اتاق شکنجه کشیشان در صندلی های خود جای میگیرند گوئی برای تماشای یک نمایش تکراری آمده اند تا مطمئن شوند که پایان آن همانند نسخه های قبلی خواهد بود. ژاندارک را به اتاق شکنجه می آورند مسئول این نمایش به ژاندارک میگوید به چهره قاضیان خود نگاه کن آیا فکر نمیکنی که آنها از تو دانا ترند؟ نمایش با پیش در آمد بازجوئی بی پرده و آشکار آغاز میشود، دیگر از او سوال نمی کنند، مستقیما او را متهم به ارتباط با شیطان میکنند و ادعا های او را در رابطه با وحی از سوی خدا القائات شیطانی مینامند. او را تهدید میکنند که اگر اعتراف نکند کلیسا او را لعنت خواهد کرد و آنگاه او تنها خواهد ماند "تنهای تنها". ژاندارک در پاسخ میگوید "تنها با خدا".از او میخواهند که در پای ورقه اعترافاتی را که نوشته اند  امضاء کند اگر نه او را شکنجه خواهند کرد. ژاندارک از موضع خود کوتاه نمی آید و حاضر به امضاء نمی شود. اتاق شکنجه نمایشگاهی است از پیوند کلیسا و صنعت.جائی که کلیسا صنعت را در راه نیات الهی خود به بهترین وجه به خدمت گرفته است تا از الهیات خود دفاع کند و گمراهان را وادار به اعتراف کند. تصاویر نزدیک از وسائل شکنجه و نحوه کار آنها شیفتگی کلیسا را در به کارگیری اختراعات انسانی و تعمید آنها در راه حفظ سلطه قدرت خود نشان میدهد بی آنکه محدودیتی اخلاقی در به کار گیری آنها برای خود در نظر گیرد. بار دیگر در اتاق شکنجه ما نه با ژاندارک همچون یک قهرمان با توانائی های فرا انسانی که با موجودی زمینی وعادی روبرو میشویم که با دیدن آن همه وسائل تعزیر بی هوش میشود و بر زمین می افتد. او را به اتاق دیگری منتقل میکنند. اینک نوبت پزشکان است تا کلیسا را یاری دهند. آنها می آیند تا با گرفتن خون از ژاندارک او را به هوش بیاورند تا دوباره آمادگی بازجوئی را داشته باشد. این بار کلیسا از راه دلجوئی و سوء استفاده از عواطف مذهبی ژاندارک وارد میشود تا شاید این اعتراف لعنتی را بتواند از او بگیرد. تمهیدی که موثر واقع نمی شود و ژاندارک برای اولین بار در این محاکمه مستقیما به کلیسا می تازد. به آنها میگوید که در واقع این نه او که آنها هستند که از جانب شیطان ماموریت دارند تا او را عذاب دهند. کشیشان امید خود را از دست میدهند و جلاد را فرا میخوانند. ژاندارک را به سوی محل اجرای حکم که سوزانده شدن در آتش است میبرند، مردم نگران سرنوشت ژاندارک تجمع کرده اند. محاکمه علنی در حضور مردم انجام میشود و از او میخواهند که اعتراف کند. ترس بر ژاندارک چیره میشود و برگه اعتراف را امضاء می کند. او که سواد ندارد علامتی به عنوان امضاء در پای ورقه میگذارد و کشیشی قلم را در دست ژاندارک نگه میدارد و با دست او نام ژاندارک را در پای ورقه می نگارد. حکم مرگ او به زندان ابد تقلیل پیدا میکند، موهایش را میتراشند تا برای همیشه در زندان بماند. در لحظه ای که تاج حصیری اش را که شبیه به تاج خار مسیح است همراه موهای تراشیده شده اش جاروب میکنند تا در زباله ها بریزند ژاندارک دوباره به خود می آید و میگوید قاضی را صدا کنند چرا که اعترافش دروغ بوده. او به قاضی میگوید که برای نجات جانش اعتراف را امضاء کرد. باز پس گیری اعتراف او را به مرگ محکوم میکند. سر انجام او را زنده در اتش می سوزانند.
این روایت تاریخی را همه می شناسند و نکته تازه ای در آن نیست ولی "کارل درایر"دوربین را هنرمندانه به کار میگیرد تا روایتی تصویری از محاکمه ژاندارک ارائه دهد، روایتی که روایت "درایر" است. از آنجا که فیلم صامت است گفتار نقشی در بیان این روایت ندارد و به ناچار روایتی است که بر تصویر بنیان گذاشته شده است. در نبود کلام توجه بیننده کاملا بر چهره ها متمرکز میشود و تنها راه برای بیان شخصیت های فیلم حالت چهره آنهاست. درایر برای رسیدن به این هدف تصویر نزدیک از چهره (کلوز آپ) را انتخاب کرده است. چهره هائی که در زمینه ای بی رنگ ما را مجبور میکنند که به انسانی که خود را در پشت این چهره ها پنهان کرده است فکر کنیم. فضای محکمه بی روح و بی رنگ است همه چیز سیاه و سفید است، با اندکی خاکستری همانگونه که کلیسا جهان را می بیند مومنین و کافرین. ژاندارک بیش از آنکه برگزیده دستگاه الهی باشد انسانی است کاملا زمینی با ترس و لرز در برابر دستگاه کلیسا که خود را نماینده تمام و کمال مسیحیت ناب میداند و به همین جهت فقیهانی را به عنوان قاضی آموزش داده است تا کلام خدا را از کلام شیطان تشخیص دهند. آنها خود را مالک بدون قید شرط حقیقت ناب مسیحی میدانند و این تشخیص آنان است که میتواند یکی را به جرم کفر محکوم به سوختن در آتش کند یا او را در صف قدیسان بگمارد. آنان سالها در حجره های تاریک صومعه ها و کلیسا ها با مطالعه الاهیات به جایگاهی رسیده اند که خود را نمایندگان عرش الهی بر روی زمین بنامند.آنچه که "درایر" با به کارگیری تصویر نزدیک از چهره ها میکند محو کردن جایگاه آنان در هرم قدرت است و فرود آوردن آنان از عرش الهی بر روی زمین و مسئولیت فردی است. هر یک از آنها فردی است که چشم در چشم دختر جوان ساده دلی میدوزد که تنها گناهش ایمانی است پاک که کاملا شخصی است و در هرم قدرت سازماندهی نشده است. او برای ایمانش به الاهیات نیازی ندارد و این رابطه مستقیم ایمان را کلیسا بر نمی تابد. در شروع فیلم ژاندارک وحشت زده است از ترس بر خود می لرزد، کشیشان فربه که هر یک انسان را به یاد بیماری نقرس می اندازند مست از باده قدرت به دختر بی پناهی یورش میبرند،با این اطمینان خاطر که در برابر هجوم این مردان خدا به زودی از پای در می آید و به گناهان خود اعتراف می کند، همانگونه که بسیاری دیگر با همین روش خورد شدند و اعتراف کردند. ایمان بی چون و چرای این دختر وحشت زده، به تدریج کاسه صبر آنان را لبریز کرد و تغییر روش دادند. ژاندارک این دختر ریز اندام حیران و سرگردان در بارگاه الهی آقایان با چشمانی مبهوت،چهره ای خسته و لبانی بر آماسیده، از این چهره به چهره دیگر خیره میشود تا سوال ها را بشنود، بی آنکه پاسخی را بدهد که این آقایان عظام خواهان شنیدن آن هستند. ژاندارک نه از روی آگاهی ژرف بر تمایز ایمان خود و مذهب کلیسائی، که تنها بر مبنای باور خود سخن میگوید. او باور دارد که از سوی خداوندش برگزیده شده است تا فرانسه را نجات دهد. پاسخ های او نه برای محکوم کردن کلیسا که برای تائید بر ایمان خود است. جنگی نا برابر بین ژاندارک و فقیهان در جریان است، در یک سو تمامی کلیسا با ثروت و قدرتش ایستاده است و در سوی دیگر دختری ساده دل با باور کامل و ایمان به برگزیده بودن خود. اما این جنگ در هیچ لحظه ای به مبارزه بین انسان و عرش الهی تبدیل نمیشود، این جنگ جنگی است که بر روی زمین و بین انسانها جاری است. در این جنگ نا برابر هر چند کشیشان برای مدت کوتاهی پیروز میشوند ولی ژاندارک در می یابد که اگر شکست را بپذیرد دیگر انسانی آزاد نیست و از کرده خود پشیمان میشود.او دست به انتخاب میزند و در این انتخاب مرگ را بر زنده ماندن ولی اسیر بودن ترجیح میدهد. انتخاب او پاسخی است براین پرسش دردناک تاریخی که آیا انسان مختار است یا مجبور؟ پاسخ ژاندارک صریح است انسان مختار است.پاسخی که حتی اشک را بر گونه یکی از کشیشان که آموخته است همه چیز تقدیر الهی است جاری می سازد. هر چند کشیشان او را در آتش نفرت خود می سوزانند اما با قدی خمیده، سرافکنده در برابر انتخاب این دختر روستائی  به شکست خود اعتراف میکنند. در آغاز سخن به دنبال یافتن "آنِ"حافظ در فیلم "درایر" بودیم. شاید آن "آن" این باشد که " روایت درایر از مصائب ژاندارک نه بیان رنجهای ژاندارک، که محاکمه کلیسا است در نفی "الهیات شکنجه*".

عباس مودب
هشتم اکتبر 2018
شانزدهم مهر 1397
ایلولیسات

* اصطلاح از محمد رضا نیکفر است     
1ـ کارل درایر با نام کامل (Carl Theodor Dreyer Nilsson)  سوم فوریه 1889 در کپنهاک به دنیا آمد و در بیستم ما مارس 1968در فردریکسبرگFrederiksberg در گذشت.
"رنه فالکونتی" (Renée Falconetti) بازیگر نقش ژاندارک در21 جولای 1892 در فرانسه به دنیا آمد و در 12 دسامبر 1946 در بوئنس آیرس در گذشت

لینک مقاله در زمانه
https://www.radiozamaneh.com/415472





۱۳۹۷ مهر ۱۷, سه‌شنبه

یک روز به خصوص



یک روز به خصوص

فیلمی که ارزش دیدن دارد


عنوان اصلی: Una giornata particolare
عنوان انگلیسی: A Special Day
کارگردان: اتوره سکولا
بازیگران: سوفیا لورن و مارچلو ماسترویانی
محصول 1977 ایتالیا

روز 8 ماه می 1938یک روز خاص در تاریخ معاصر است، روزی است که آدولف هیتلر به همراه یک هیات بلند پایه از نخبگان حزب نازی برای یک دیدار رسمی به رم پاتخت ایتالیا می آید تا به همراه موسولینی رهبر حزب فاشیست ایتالیا اتحاد دو حزب را به جهان اعلان کنند. روز بزرگی است برای فاشیست های ایتالیا و برای بزرگداشت چنین روزی تمام شهر را چراغان کرده اند و تمامی نیروی خود را بسیج کرده اند تا مردم برای خیر مقدم به پیشوا به میدان بیایند و شکوه از دست رفته رم را به آن بازگردانند. فیلم با نمایش فیلمهای مستند از ورود هیتلر و همراهانش به ایتالیا و استقبال از او توسط یک هیات بلند پایه از حزب فاشیست ایتالیا آغاز میشود گزارشگر تلاش میکند با انداختن باد در گلو به صدای خود ابهت لازم را بدهد تا طنین اهمیت این روز تاریخی باشد و در تعریف و تمجید از اهمیت این دیدار به هیچ وجه کوتاهی نمیکند. انتخاب این گزارش مستند تماشاگر را با نسخه رسمی گزارش فاشیستها از این سفر آشنا میکند.صبح روز بعد که قرار است هیتلر و موسولینی در ملاء عام حضور پیدا کنند دوربین ما را به یک مجتمع ساختمانی در شهر رم می برد که با پرچمهای حزب نازی و پرچم ایتالیا مزین شده است، چراغ آپارتمانها یکی پس از دیگری روشن میشود که از پنجره آپارتمانها زنها را میبینیم که مشغول آماده کردن صبحانه در آشپزخانه ها در جنب و جوش هستند. آنتونیتا (سوفیا لورن) نیز یکی از این زنان خانه داراست که پس از فارغ شدن از اتو کردن لباس مردانه ای بچه هایش را یکی پس از دیگری بیدار میکند و فنجان قهوه شوهرش را برایش به رختخواب میبرد و او را نیز بیدار میکند تا همگی به موقع بتوانند برای شرکت در مراسم این روز به خصوص به موقع از خانه بیرون بروند. شوهر او امانوئل عضو حزب فاشیست ایتالیا است و تمامی خانواده از پسر بچه 6 ساله تا دختر نو جوان همگی خود را آماده میکنند تا در این مراسم شرکت کنند. گوئی همگی به یک جشن بزرگ دعوت شده اند. آنها تنها کسانی نیستند که عازم این جشن بزرگ هستند، تمامی ساکنین مجتمع ساختمانی برای شرکت در این مراسم سر از پا نمی شناسند. سرایدار مجتمع ساختمانی که زنی است میان سال با صورتی خشن همه را بدرقه میکند تا آمار کسانی را که احتمالا از شرکت در این مراسم سر باز میزنند داشته باشد.او چشم و گوش نظام است در این مجتمع ساختمانی. آنتونیتا ناچارا در خانه می ماند تا ظرفها را بشوید، خانه را مرتب کند، و بعد شام را برای خانواده پر جمعیتش آماده سازد. بعد ازاینکه همه را برای شرکت در مراسم راهی شهر میکند و به داخل آپارتمان باز میگردد زنی است تنها با آشپزخانه ای مملو از فنجانها و ظروفی که باید شسته شود. با خودش میگوید: "این جا به سه مادر نیاز دارد، یکی برای نظافت و مرتب کردن خانه، یکی برای کار های آشپزخانه و سومی هم من که برم در تخت بخوابم". او که همدمش در خانه مرغ مینائی است که در قفس دارد با غرو لند قبول میکند که قبل ازاینکه کارهای خانه را شروع کند آب و دانه پرنده اش را بدهد تا با خیال راحت بتواند روزش را شروع کند. پرنده از فرصت کوتاهی که پیش می آید از پنجره پرواز میکند و به سمت آپارتمان روبروی پنجره آنتونیتا در نزدیکی پنجره آپارتمانی که گابریل(مارچلو ماسترویانی) زندگی می کند می نشیند. در تمامی این مجموعه ساختمانی تنها سه نفر حضور دارند و دیگران برای شنیدن سخنان موسولینی و هیتلر به میدان شهر رفته اند. پرواز پرنده از قفس، آنتونیتا و گابریل را با هم آشنا میکند. گابریل که مفسر رادیو بوده است از کار به خاطر تمایلات غیر اخلاقی اخراج شده است و این تمایلات غیر اخلاقی در واقع همجنسگرا بودن اوست و به همین دلیل مدتی است که به این آپارتمان نقل مکان کرده  و روزگارش را با نوشتن آدرس مشتریان یک شرکت در پشت نامه ها ئی که باید ارسال شوند میگذراند. در این روز خاص این فکر به ذهنش خطور میکند که به زندگی اش پایان دهد، فکری که با به صدا در آمدن زنگ آپارتمان و ورود آنتونیتا به فراموشی سپرده میشود و این آغاز روزی خاص میشود برای دو انسانی که هرچند در نگاه نخست هیچ وجه مشترکی ندارند ولی به تدریج با شناختی که از یکدیگر پیدا میکنند در می یابند که درد مشترکی دارند، "تنهائی". آنتونیتا زنی است عامی که شش فرزند دارد و شوهری که دست به سیاه و سفید نمیزند. او با اینکه میداند شوهرش مشتری دائمی فاحشه خانه ها است ولی اعتراضی نمیکند و با جمع آوری بریده های روزنامه از عکسهای موسولینی در یک آلبوم و نوشتن جملات قصار رهبر حزب در کنار عکسها به حقانیت موسولینی و حزبش باور دارد. او زنی است خانه دار که از صبح تا شام در حال شستن، روفتن و پختن است و دلخوشی دیگری ندارد. زمانی که سرایدار به او هشدار میدهد که مراقب آن مرد تسلیم طلب و ضد فاشیست (گابریل) باشد برایش باور کردنی نیست که مردی مهربان و دوست داشتنی مثل گابریل ضد فاشیست باشد. گابریل مردی است در میان سالگی که تنها میخواهد در انتخاب شیوه زندگی خود آزاد باشد او نه یک پارتیزان مسلح است و نه معترضی خطر ناک برای نظام فاشیستی، تنها جرم او دگرباشی است. در جائی به طعنه در جواب آنتونیتا که میپرسد چرا از رادیو اخراجش کردند میگوید برای اینکه صدای من فاقد ابهت،جنگجوئی و غرور رومی بود. داستان فیلم ظاهرا زیاد پیچیده نیست و از ارتباط نا خواسته دو انسان در شرایطی خاص صحبت میکند ولی آنچه که فیلم را جذاب میکند ساختار آن است. با فیلمهای مستند سیاه و سفید آغاز میشود و رنگ با حرکت دوربین و ورود به مجتمع مسکونی وارد فیلم میشود اما رنگها به شکلی بی رنگند و تنها رنگهای قرمز پرچم نازی های آلمان در زمینه این بی رنگی مایل به خاکستری چشم را آزار میدهد. لباسها و زمینه فیلم فضائی فاقد از شادی را آفریده اند و مجتمع عظیم مسکونی خالی از سکنه، زندگی را در خود دفن کرده است. گزارش مستقیم مراسم از رادیو،مارش نظامی، فریاد شادی مردم و تمجید گزارشگر از اهمیت این "روز به خصوص" درپس زمینه فیلم تائید و تاکید بر این مساله است که قدرت بی چون و چرا در دست فاشیستها است. صدای گزارشگررادیو بیشتر شبیه به گزارشگرهای مسابقه فوتبال است که تمام تلاش خود را میکند تا مردم را در هیجان نگه دارد. صدای گوش خراشی که سر گفتگو ندارد و شیفته "تک گوئی" خود است تا هر صدای دیگری را خفه کند. صدائی  که با تمام توان خود تلاش میکند از برقراری گفتگو بین دو شخصیت فیلم جلوگیری کند. تنها صدای گوش خراش گزارشگر نیست که مزاحم بر قراری یک گفتگوی ساده بین دو انسان است بلکه محتوای تبلیغاتی گزارش و شعارهای غراء در ستایش رهبر و حقانیت فاشیسم است  که گوش را کر میکند. شعار هائی که همچون فرامینی مقدس و ابدی فاشیسم را تنها راه نجات انسان ارائه میدهند.اما با تمام این تمهیدات در این روز به خصوص رابطه ای انسانی بین دو انسان کاملا متفاوت شکل میگیرد و این روز را برای آنها به "یک روز به خصوص" آنچنان که خودشان میخواهند تبدیل میکند. آنتونیتا زنی است که همه چیز را آنچنان که هست پذیرفته است و زمانی که گابریل جمله ای از موسولینی را از آلبوم او برایش میخواند که گفته است "نبوغ با جسم و روح زنان همخوانی ندارد"* و از او میپرسد با این حرف موافق است؟ آنتونیتا تعجب میکند که کسی در این حرف شک میکند و تائید میکند که حرف رهبر صحیح است. گابریل از مادرش برای او میگوید که زنی بود مدیر که در واقع مخارج خانه را او تامین میکرد. نقاشی میکشید و نویسنده هم بود. دلیلی غیر مستقیم در رد نظر رهبر. در آغاز فیلم خیل ساکنان مجتمع مسکونی که با اشتیاق برای شرکت در مراسم عازم میدان شهر هستند تصویر گویائی از حمایت توده مردم از فاشیسم است.آنچه که فاشیسم را از یک حکومت نظامی تفکیک میکند دیکتاتوری توده متعصب وفادارو جان نثار آن است که آماده است در راه وطن (یا هر چیز مقدس دیگری) و رهبر جان هر جنبنده ای را که نمیخواهد هم رنگ آنان شود بگیرد وتحمل شنیدن هیچ صدای دیگری به غیر از صدای خود را ندارد.آنها تنها شیوه زندگی خود را صحیح ترین راه زندگی میدانند و کاملا مطمئن هستند که دیگران نیز باید به همان شیوه زندگی کنند، انتخاب دیگری نباید وجود داشته باشد. آنها همه را هم شکل میخواهند،دگر  اندیشی و دگر باشی در دنیای فاشیستها حق حیات ندارد. گابریل با دردی عمیق میگوید " آدم تظاهر به چیزی می کند که نیست، آدم را مجبور میکنند که شرمگین باشد". این مجبور کردن دیگری به تظاهر به چیزی که نیست به معنی سلب آزادی فردی در شخصی ترین مسائل زندگی است. کارگردان تصویری که از توده پیرو فاشیسم میدهد تصویری است از آدمهای طبقه متوسط که همگی ساکن یک مجتمع مسکونی هستند. تصویری که شباهتی به افسران خشن و بی رحمی که سینمای هالیوود از حزب نازی ارائه میدهد ندارد. مردمانی که در پایان فیلم همگی سرخوش و شاداب گوئی از مراسم عروسی به خانه می آیند تا مورد استقبال سرایدار قرار گیرند. تنهائی گابریل در برابر این توده متعصب به شکل زیبائی در تنهائی او در یک ساختمان خالی از سکنه به تصویر کشیده شده است. تصویری گویا از کار کرد ایدئولوژی فاشیسم که همگان را یک شکل میخواهد و تحمل آزادی انتخاب فردی را ندارد. در صحنه زیبائی که گابریل صفحه گرامافون را روشن میکند تا با آهنگ رقص به آنتونیتا آموزش رقص "رومبا" بدهد یکمرتبه سرایدار صدای رادیو را بلند میکند تا در تمامی ساختمان شنیده شود. نوای شاد موسیقی رقص، در مارش نظامی دفن میشود و آموزش رقص در چنین شرایطی بی معنی به نظر میرسد. فاشیسم با شادی دشمن است و هیچ احترامی برای غیر خودی ندارد. فاشیسم دشمن مطلق آزادی است. فیلم با بازداشت گابریل توسط ماموران خاتمه پیدا میکند. دگر بودن در یک جامعه متعصب قابل پذیرش نیست.

* ترجمه ها به شکلی آزاد از نسخه دانمارکی فیلم صورت گرفته است 

عباس مودب
12مهر 1392
چهارم اکتبر 2018
ایلولیسات