۱۳۹۶ آذر ۱۵, چهارشنبه

مرگ فروزان و مرثیه های نا به جا

مرگ فروزان و مرثیه های نا به جا








 خبر در گذشت فروزان بازیگر فیلمهائی که هوشنگ کاووسی آنها را با نام "فیلمفارسی" غسل تعمید داد،بازتاب تقریبا گسترده ای در سایت های ایرانی خارج از کشور داشت، که زیاد هم غیر منتظره نبود، ولی آنچه که درد آور است این است که در جامعه ای که نمیداند چه میخواهد و معیار مشخصی برای سنجش رویداد های اجتماعی ندارد، در داوری هایش مرتب نوسان دارد. فروزان بازیگری بود که در ایفای نقش های مشخصی مهارت خوبی داشت. او با اجرای رقص و لب خوانی آهنگهائی که عهدیه اجرا کرده بود، بخش بزرگی از مردم عادی را در سالن سینما مجذوب لبخند دلنشین خود میکرد تا برای چند ساعت درد ها و نگرانی های روزانه خود را به فراموشی بسپارند. از این نظر او هنر مندی بود برای سرگرمی عامه مردم. او بر زیبائی چهره خود واقف بود و این زیبائی چهره را همراه با به نمایش گذاشتن پاهای زیبای خود در صحنه های رقص فیلم، تبدیل به تضمینی برای فروش فیلم کرده بود. سینمای ایران در دهه چهل خورشیدی با تولید انبوه فیلمهای سر گرم کننده، به یک تجارت پر سود تبدیل شده بود، که گنج قارون آغاز گر این دوره بود. یکی از مشخصه های فیلمفارسی، ترکیب آواز و رقص با هدف قرار دادن تحریک نیازهای جنسی مردان بود، که در این کار هم به مقدار زیادی موفق بود. اما مساله این است که در تمام این سالها که فروزان مانند بسیاری دیگر از هنر مندان خانه نشین شد، هیچ کس به یاد او نبود و حالا پس از مرگش به نوحه سرائی پرداخته اند، تا جائی که تلاش میشود تا از او اسطوره ای از انسان دوستی و یا ور مستمندان ،در ردیف قمر الملوک بسازند. شاید با این مرثیه ها تلاش میکنند تا عذاب وجدان خود را بپوشانند. کسانی که امروز تلاش میکنند تا تصویر دیگری از فروزان به جامعه ارائه دهند و به او به عنوان یک انسان احترام بگذارند، هیچ کدام در این سالهای انزوا از او سراغی نگرفتند، شاید نوشتن در باره او را کسر شان خود میدانستند. برای آنها او رقاص خوش بر و روئی بود که با دامن کوتاه و نمایش رانهای زیبای خود، تنها موضوعی بود برای تحریک خواستهای شهوانی مردان، که زندگی اش در انزوا ارزش پیگیری نداشت. چه شد که یکمرتبه پس از مرگش او اینقدر عزیز شد؟ حتی در یکی از نشریات چپ نیز مقاله ای در رابطه مرگ او نوشته بودند و از او به نیکی یاد کرده بودند. این دو روئی و ریا کاری از کجا نشات میگیرد؟ آیا این همه نشان از سر درگمی در شرایط دشوار فعلی است، و یا ریشه در نگرش ما به انسان است؟ این روزها خیلی ها افسوس زندگی در دوره پهلوی دوم به ویژه دوره بعد از سالهای چهل خورشیدی را می خورند، بی آنکه اعتراف کنند که خودشان در آن زمان به شکل خاصی مذهبی بودند، برای آنها فروزان در واقع رقاصه ای بیش نبود، "رقاصه" را در گیومه میگذارم تا تاکید کنم این واژه باری بسیار منفی و تحقیر آمیز داشت، در واقع مترادف مودبانه ای بود برای فاحشه. در همان زمان کسانی که امروز برای فروزان مرثیه خوانی میکنند، او را موجودی نا نجیب میدانستند و معتقد بودند در سینما تعداد کمی زن نجیب داریم. نجابت از جمله مفاهیمی است که تعریفی دقیق ندارد ولی متضاد آن نانجیب، هم معنا با هرزه و فاحشه است.این یکی از واقعیت های تلخ تاریخ ماست که مردم هنر های نمایشی را همواره با دیده تحقیر و در بهترین حالت با نگاهی شکاک نگریسته اند و عامه مردم آن را در سطح نمایشهای رو حوضی و به تمسخر گرفتن سطحی زندگی می خواستند. بازیگران زن فیلمفارسی نیز در دید مردم انسان هائی نا نجیب بودند. در چنین شرایطی فروزان بازیگر سینما بود. او در جامعه ای بازیگری را انتخاب کرد که به او به دیده تحقیر نگاه میکرد. از میان فیلمهای زیادی که بازی کرد دایره مینا یک استثنا بود که در آنجا به جای طنازی در برابر دوربین به ایفای نقش پرداخت. بدون شک مرگ انسانی که چندین سال با حضور بر پرده سینما بخش بزرگی از مردم را سرگرم کرد، سزاوار یاد آوری و بزرگداشت هست، ولی افسانه سرائی و بزرگ نمائی در رابطه با اوبه بیراهه رفتن است.

    







۱۳۹۶ آذر ۱۳, دوشنبه

زن گرینلندی برابری حقوق نمی خواهد

زن گرینلندی برابری حقوق نمی خواهد

مشاهدات بالینی که در دو سال گذشته در گرینلند داشته ام الهام بخش من برای نوشتن این مقاله بوده است
روان درمانی در بسیاری موارد از همان اصولی بهره میگیرد که پزشکی در درمان. اصل تشخیص، تجویز و درمان که در پزشکی به کار گرفته میشود در روان درمانی نیز مورد استفاده قرار میگیرد با این تفاوت که فرهنگ در مورد روان درمانی نقشی تعیین کننده دارد.زمانی که در تشخیص خود مطمئن هستی و درمانی هم که به کار می گیری درست انتخاب کرده ای و در مشاوره با همکاران دیگر درستی تشخیص و درمان تائید میشود ولی درمان نتیجه بخش نیست، این پرسش پیش می آید که چرا درمان جواب نمی دهد. برای یافتن پاسخ به این پرسش از روشی که در مردم شناسی استفاده میشود کمک گرفتم. در مردم شناسی سنت خوبی دارند به نام کار میدانی که برای تحقیق در مورد یک مساله اجتماعی در محل زندگی میکنند و بدون پیش داوری سعی میکنند که مشاهدات خود را ثبت کنند و تلاش میکنند که ریشه های پدیده ها را درک کنند. این به معنی پذیرش آن چه وجود دارد نیست بلکه مساله درک آن است. برای مثال در بخشی از هند سنتی وجود دارد به نام ساتی که اگر مردی پیش از همسرش فوت کند زن برای اثبات وفاداری خود به شوهرش باید در آتش سوزانده شود. این سنت در هند ممنوع اعلام شده است ولی هم چنان مواردی هست که مخفیانه زن را میسوزانند. کار مردم شناسی تقبیح این عمل و یا توجیه آن نیست بلکه درک ریشه های فرهنگی چنین سنتی است. با مشاهده زنانی در گرینلند که خشونت خانگی را امری عادی تلقی میکنند و این حق را به مرد میدهند که آنها را مورد ضرب و شتم قرار دهد سعی کردم پیش داوری را کنار بگذارم و به شکلی عینی به دنبال ریشه های این پذیرش بپردازم.  اوایل سالهای پنجاه خورشیدی که محصل دبیرستان بودم روزی در جمعی بودم که جوان دانشجوئی رشته سخن را به دست گرفته بود و در رابطه با خانواده سخن میگفت او که برای تعطیلات به شهر زادگاه خود آمده بود در حالیکه پیپ شیکی را در دست داشت و بوی خوش تو تون پیپ اتاق را پر کرده بود گفت: " برای مثال در زمینه جامعه شناسی آریان پور نوشته شده که اسکیمو ها وقتی مهممان برایشان می آید زنشان را در اختیار مهمان میگذارند". در فرهنگ ایرانی این کار یعنی بی غیرتی مطلق. هر چند آن نقل قول شکل تحریف شده ای از کتاب آریان پور بود، چنین سنتی به نظر عجیب می آید. اما اصل نوشته این چنین است "مرد رئیس خانواده است و انحرافات جنسی زن را سهل نمی گیرد. ولی اگر مهمانی بر او وارد شود، هم چنان که به او خوراک و پناه گاه می دهد، زن خود را موقتا به او واگذار میکند. رضایت زن نیز برای این مهمان نوازی ضرور است، و امتناع مهمان از قبول زن، نوعی اهانت است." (زمینه جامعه شناسی ص 131) اما این شرح کوتاه برای درک آنچه در واقعیت جریان دارد کافی نیست و ممکن است تصویری آرمانی از یک جامعه ابتدائی ارائه دهد. زندگی در شرایط طاقت فرسای قطبی شکل خاصی از بیرحمی که میتوان آن را بیرحمی واقع بینانه نامید را به انسانها تحمیل میکند. در چنین شرایطی امکان نگهداری و تیمار از سالمندان وجود ندارد و سالمندان داوطلبانه زمانی که حس میکنند سر بار دیگران هستند به زندگی خود پایان میدهند.( Jean Malaurie1953). کیم لاینه Kim Leine رمان "پیامبران فلات ابدی" را با توصیفی بسیار شاعرانه از تصمیم زن اینوئیت برای خودکشی داوطلبانه خود آغاز می کند. در مبارزه برای رام کردن طبیعت سرکش برای به دست آوردن غذای لازم و حفظ بقاء، اینوئیتها(Inuit) وابستگی خونی و اعتماد به کسانی که با آنان پیوند خونی دارند را برگزیدند پیوندی که نتیجه آن فرهنگی عشیرتی* ایجاد میکند و فرد خود را در برابر قوم خود مسئول به شمار می آورد و انتظار دارد با این پیوند بتواند شکلی از تامین برای زندگی خود به دست بیاورد.حال باز میگردم به نقل قولی که از کتاب زمینه جامعه شناسی آوردم تا آن را بیشتر بشکافیم. نخست زبانی که برای بیان آن به کار برده شده است در خود تفسیری پنهان دارد، برای مثال "مهمان نوازی" در فرهنگ گرینلندی همان چیزی نیست که ما از آن واژه درک میکنیم.مهمان نوازی گرینلندی چیدن سفره با هشت نوع غذای متنوع برای ادای خاکساری خود در برابر خان نیست بلکه کمکی است به همنوع خود که از گرسنگی نجات پیدا کند.اگر با معیار های فرهنگی ایرانی به ان نگاه کنیم اجازه دادن به مهمان برای همبستری با همسر صاحبخانه نهایت بی شرمی، بی غیرتی و بی ناموسی است ولی در فرهنگ اینوئیت ها مساله به شکل دیگری است. اینوئیت ها بسیاری از مسائل را از طریق تجربه و خطا آموخته اند. در قصبه های کم جمعیت جدا افتاده از جهان آموخته بودند که تزریق خون جدید در قوم و گروه برای سلامتی آینده گروه و زاده شدن فرزندان سالم لازم است. همانطور که خوردن جگر خام شکار در ظاهر از دید یک اروپائی عملی وحشیانه به نظر می آید ولی باید پرسید در سرزمینی که میوه و سبزی وجود ندارد چگونه انسان باید نیاز ویتامین های بدن را تامین کند؟ هم چنان در گرینلند رسمی وجود دارد که بچه هدیه میدهند،برای مثال اگر خواهر شما با اینکه چهار فرزند دارد ولی دوست دارد یک بچه دیگر را بزرگ  کند شما برای بر آوردن آرزوی او بار دار میشوید و بچه را به او هدیه میدهید و این مساله ای نیست که پنهان باشد و از کسی مخفی نگه داشته شود. بچه مادر بیولوژیک خود را میشناسد ولی کسی را که او را بزرگ کرده است مادر خطاب میکند. الزاما این هدیه تنها برای اقوام نیست شما میتوانید این هدیه را به دوستتان نیز بدهید از این طریق پیوند های خونی محکم تر و گسترده تر میشود.  با وجود رشد شهر نشینی این فرهنگ قومی هنوز به زندگی خود ادامه میدهد و "قوم و خویش بازی"(Nepotism) امری رایج و پذیرفته شده در سیستم مدرن اداری گرینلند است.ادامه حیات این فرهنگ این مشکل را ایجاد میکند که نهادهائی که بر اصول جامعه مدرن بنا شده اند طرد میشوند و کارکرد آنها به حاشیه رانده میشود.ادامه زنذگی این فرهنگ موازی در گرینلند نتیجه ترکیب شرایط مختلفی است که میتوان از شرایط طبیعی و اجبار های جغرافیائی و سیاستهای دانمارک در گرینلند نام برد.
   پیش زمینه
دولت گرینلند سرمایه گذاری کلانی برای آموزش و تربیت نیروهای ماهر انجام داده است. برای جلوگیری از تمرکز مراکز آموزشی در یک نقطه آنها را در شهر های مختلف تقسیم کرده اند. در شهر ایلولیساتIlulissat مرکز آموزش مربی کودک و امداد گران اجتماعی قرار دارد. دانش جویان از شهر های مختلف برای گذراندن دوره های کوتاه و بلند مدت به این شهر می آیند و اکثریت شرکت کنندگان در این رشته های آموزشی زنان جوان هستند. مراجعینی که به محل کار من مراجعه داده میشوند همگی از این مرکز آموزشی هستند و به غیر از چند استثنا همگی زن بوده اند. مادران جوانی که شهر و یا قصبه خود را ترک کرده اند تا تحصیل کنند. در میان آنان مادران تنها و مادران جوان اکثریت دارند. یکی از مشکلات عمده این زنان خشونت خانگی است. خشونتی که نه تنها به خاطر تداوم آن بلکه به خاطر شدت آن نیز نسبت به آنچه من با آن اشنائی دارم متفاوت است. نکته ای دیگری که وجود دارد عدم مراجعه زنان به پلیس برای جلوگیری از خشونت است. پرسش این است که چرا زنان از حق قانونی خود در این رابطه استفاده نمیکنند؟
بدون شک عنوان این مقاله خیلی ها را متعجب میکند و شاید هم کنجکاوی آنها را بر انگیزد که چگونه  چنین چیزی ممکن است و شاید برای بعضی ها این عنوان تحریک آمیز باشد به همین دلیل قبل از اینکه این گزاره را بیشتر بشکافم جمله خود را تصحیح میکنم."زن گرینلندی خواهان تساوی حقوق به شیوه زن دانمارکی نیست" و مساله کمی مشخص تر میشود و این پرسش پیش می آید که تساوی حقوق زن دانمارکی چه ایرادی دارد که زن گرینلندی آن را نمیخواهد؟ برای درک مساله، آشنائی با بخشی از تاریخ دانمارک و گرینلند ضروری است.
ساختار ویژه اقلیمی گرینلند و نقش آن در زندگی ساکنین این جزیره
گرینلند بزرگترین جزیره دنیاست که بخش عمده آن غیر قابل سکونت است. امکان بر قراری ارتباط زمینی بین محل های مسکونی وجود ندارد، در واقع مردم گرینلند در شهر ها و روستاهای جدا افتاده از یکدیگر زندگی میکنند که رفت و آمد بین آنها از محدودیتهای فراوانی برخوردار است. این دشواری نقل و انتقال از یک مکان به مکان دیگر ساکنین هر شهر و یا روستا را مجبور به زندگی با یکدیگر میکند و آنها را به یک دیگر وابسته می سازد. با کمی اغراق میتوان گفت ساکنین هر شهر و یا روستا در محل اقامت خود تبعید شده اند.  این جوامع جدا افتاده از یکدیگر و محصور در شرایط اجباری که از طرف طبیعت تحمیل شده است هر یک فرهنگ خود را شکل میدهند که هر چند در زبان با یکدیگر مشترکند ولی در معیار های اجتماعی با یکدیگر تفاوتهائی دارند. یکی از ویژگیهای این تجمع های انسانی در گرینلند این است که افرادی که در این تجمع های انسانی زندگی میکنند بسیاربه یکدیگر نزدیک هستند و یکدیگر را میشناسند و با یکدیگر به شکلهای مختلفی روابط فامیلی دارند. این نزدیکی روابط از یک سو افراد را نسبت به یکدیگر مسئول میکند و از طرفی دیگر مرز های زندگی خصوصی و فردی در این روابط در یک دیگر تنیده میشوند. چنین جمع انسانی ظرفیت تحمل اختلاف را ندارد و به ناچار خطاهای یک دیگر را نادیده می گیرند و در بسیاری از موارد بر آنچه که از نظر قانون خلاف محسوب میشود سرپوش میگذارند و حتی سوء استفاده از دیگری را نا دیده می گیرند. این جوامع کوچک انسانی ترجیح میدهند که اختلاف های خود را مساله ای قومی بدانند و به همین دلیل نیازی به رجوع به دادگاه ندارند.
گرینلند سرزمینی است که از نظر حقوق بین المللی بخشی از کشور پادشاهی دانمارک است، در واقع گرینلند مستعمره دانمارک بوده است و در سالهای هفتاد میلادی است که برای اولین بار جنبش استقلال طلب در گرینلند شکل میگیرد و در نتیجه گرینلند به عنوان اقلیمی خود مختار از سوی دانمارک به رسمیت شناخته میشود وپارلمان خود را تشکیل میدهد و صاحب پرچم ملی خود میشود. این خود مختاری تنها شامل امور داخلی است وسیاست امور خارجی را در بر نمیگیرد و پلیس و دادگاه ها هم چنان تحت کنترل دانمارک است. پارلمان گرینلند بسیاری از قوانین مدنی را مستقیما از قوانین دانمارک عاریت گرفته است که تساوی حقوق بین زن و مرد، حق طلاق برای زنان، سرپرستی فرزندان پس از طلاق و قوانین خانواده نیز از جمله این قوانین است. قوانینی که حتی نسبت به دیگر کشور های اروپائی بسیار پیشرو هستند و تساوی حقوق بین زن و مرد را تامین میکنند. حال این پرسش پیش می آید که چرا زن گرینلندی قوانینی را که از او دفاع میکند نمیخواهد؟ قوانینی که امروز در دانمارک وجود دارند قوانینی نیستند که از آسمان نازل شده باشند این قوانین در روند تحولات اجتماعی و جنبش زنان در یک صد سال گذشته به تدریج به تصویب رسیده اند که برای هر یک از ماده های قانونی آن زنان مبارزه کرده اند. زنان دانمارک برای اولین بار در سال 1915 میلادی حق رای را به دست آوردند و در روندی بسیار پیچیده و دشوار توانسته اند به حقوقی دست بیابند که امروز حقوق تبعیض آمیز را به خاطر جنسیت از بین برده است.( البته هنوز بدون نقص نیست). این آزادی از قید تبعیض جنسیتی، تاریخی را با خود حمل میکند که نتیجه ضرورتهای تحولات اجتماعی دانمارک بوده است، کشوری که از قرن نوزده توانست در زمینه کشاورزی با تشکیل تعاونی های کشاورزی رشدی سریع داشته باشد و همزمان با بقیه اروپا صنعتی شدن و شکل گیری اتحادیه های کارگری نیز به دنبال آن بوجود آمد. نقطه اوج جنبش زنان اواخر دهه شصت میلادی و در ادامه آن دهه هفتاد میلادی بود که جنبش زنان بازتابی بود از ساختار طبقاتی جامعه و زنان سوسیالیست خواهان برابری حقوق برابر در برابر کار مساوی با مردان شدند و جنبشهای فمینیستی با تاکید بر آزادی های فردی و جنسیتی نیز متشکل شدند که از جمله با سازماندهی اردو های زنانه که در آنجا عریان میشدند و ورود مردان ممنوع بود زنان را از داشتن حق تملک بر جسم خود و حق لذت بردن جنسی آگاه میکردند. آنان نمیخواستند وسیله ای برای ارضاء نیازهای جنسی مردان باشند. مشهور ترین جنبش فمینیستی در سالهای دهه هفتاد میلادی "جوراب قرمزها" بودند که در اعتراض به برداشتهای سنتی از رابطه جنسی بین زن و مرد تظاهرات و سخنرانی های بسیاری را ترتیب داد. جنبش زنان در مسیر مبارزه خود با اختلاف نظر های بسیاری روبرو شد که راه را برای طرح مسائل و مشکلات جنبش زنان باز کرد و در این گفتگو ها آگاهی زنان جامعه به حقوق فردی خود نهادینه شد.جنبشهای اعتراضی زنان در جوار دیگر جنبشهای اجتماعی در دهه هفتاد این نتیجه را داد که بسیاری از قوانینی که امروز وجود دارند تصویب شدند و دانمارک یکی از کشور هائی است که تبعیض جنسیتی علیه زنان از کشور های دیگر بسیار کمتر است و قانون از تساوی حقوق زنان با مردان دفاع میکند. تصویب این قوانین نیاز جامعه دانمارک بوده است. آیا این نیاز ها در جامعه گرینلند نیز وجود داشته است و یا وجود دارد؟"آنروز ها در دهه شصت میلادی زنان جوان دانمارکی در سنگر مبارزه برای حق سقط جنین پیکارمیکردند. ما به قرصهای جلوگیری از حاملگی دست رسی پیدا کردیم،اما هم چنان احساس امنیت نمیکردیم و بعضی از ما بعد از اولین زایمان شروع به استفاده از آن کردیم. ما همچنان هر ماه با وحشت از حامله شدن زندگی کردیم، کندوم هائی که ترکیدند و دیافراگم هائی که بوی مشمئز کننده ای میدادند. در این گوشه دنیا که ما زندگی میکردیم زنان به پیش میرفتند. آنها به تحصیل روی آوردند، تغییر روش دادند، به خانه های ویلائی نقل مکان کردند، در آمد خودشان را داشتند و بچه ها را به کودکستان فرستادند.برای بسیاری از ما این به معنی آزادی مالکیت بر روی پولمان و بدن مان بود. در سال 1973 سقط جنین آزاد شد. جنبش زنان در جنبش جوراب قرمزها و زنان همجنسگرا نمایان شد یک مساله خصوصی را به یک مشکل سیاسی تبدیل کرد ،با هدف تساوی مزد کار، حقوق برابر در خانه و محل کار. در گرینلند داستان چیز دیگری بود. من و بسیاری دیگر مثل من مطلقا چیزی در باره رابطه دانمارک و گرینلند نمیدانستیم"(Tine Bryld 2010) این جملات تینه بروولد به خوبی نشان میدهد که در بخش گرینلندی پادشاهی دانمارک زندگی به شکل دیگری ادامه داشت. سیر تحولات اجتماعی در گرینلند هیچ شباهتی با تحولات اجتماعی دانمارک ندارد، در اینجا کشاورزی وجود نداشته و ندارد، ماهیگیری و شکار نهنگ، فُک و گوزن وحشی تنها منبع تامین غذای ساکنین بوده و این کاری است بس دشوار که نیاز به توانائی جسمی دارد و تنها مردان از عهده این کار بر می آمده اند و زنان کارهای بعد از شکار را به عهده گرفتند. پوست کندن شکار، دوختن لباس از موادی که در دسترس بود و نگهداری از کودکان به کار زنان تبدیل شد. این تقسیم کار ضرورت شرایط اقلیمی بود و در شرایط زندگی "اینوئیت" ها[1] برای آنها مناسب بود. زندگی اینوئیت ها کاملا به توانائی فردی در مبارزه با طبیعت بستگی داشت، مردی که با دستی پر از دریا باز میگشت و گرسنگی را به زانو در می آورد مورد علاقه زنان واقع میشد. اجتماع اینوئیت ها فاقد ساختار هرمی قدرت بود، زمین کشاورزی وجود نداشت که کسی مالک آن باشد و کسی هم نمیتوانست مالک دریا باشد، از طرفی سکنی گزیدن در یک محل نیز تنها در شرایط خاصی امکان داشت. در زمستانها گروه های کوچک اینوئیت ها در کومه های زمستانی که با گل و لائی که تابستان در زمینهای نزدیک ساحل قابل دسترسی بود ساخته بودند به سر میبردند. کومه هائی با سقف کوتاه و مساحتی بین 10 تا 20 متر مربع که در بعضی موارد بین 15 تا بیست نفر در آن به سر میبردند و از چراغ پی سوز برای گرما و روشنائی استفاده میشد. هر فردی در این گروه ها با اینکه با  گروه و همراه گروه بود ولی وابسته به گروه نبود و مسئول تامین معاش خود بود و تنها به خاطر قدرت توانائی و مهارت خود بود که در گروه پذیرفته میشد. در کومه های زمستانی همه در کنار یکدیگر میخوابیدند و مساله محرم و نامحرم در چنین شرایطی بی معنی بود. ساختار خانواده هیچ شباهتی به خانواده پدر سالار اروپائی نداشت، با اینکه مادر مسئول نگهداری کودک بود ولی دیگران نیز کودکان را متعلق به گروه میدانستند. مسیحیت مفاهیمی را برای اینوئیت ها به ارمغان آورد که ثمره زندگی در اقلیمی کاملا متفاوت در زمان و مکانی بود که هیچ وجه مشترکی با زندگی اینوئیت ها نداشت و درک آنها برای اینوئیت ها غیر ممکن بود ولی امروز مسیحیت بخش مهمی از زندگی مردم گرینلند را تشکیل میدهد اما این مسیحیت هر چند که از همان انجیلی پیروی میکند که پاپ و اسقف اعظم دانمارک از آن پیروی میکنند ولی اینوئیت ها مسیحیتی را شکل داده اند که با زندگی آنها مناسب است. مسیحیتی که امروز در گرینلند وجود دارد بیشتر آئین مسیحی است تا اخلاقیات مسیحی، وقتی مبلغان مسیحی مفاهیمی چون زنای محسنه، تک همسری و زنای با محارم را برای اینوئیت ها به ارمغان آوردند خیلی زود متوجه شدند که کار برد عملی ندارد. شهر نشینی اجباری که بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل ضرورتهای ژئو پلیتیک گرینلند شتاب گرفت اینوئیت ها را شهر نشین کرد، روندی که هم چنان ادامه دارد، ولی فرهنگ شهر نشینی هنوز به فرهنگ غالب تبدیل نشده است و اینوئیت هنوز دلبسته آزادی خود در دریا است. این تحول سریع اجتماعی از جامعه کوچ نشین به شهری جهشی بود تحمیلی از سوی دانمارک، این تحول نه بر مبنای نیازهای واقعی اینوئیت ها که نتیجه تحولی وارداتی بود. رشد شهر نشینی در دانمارک با رشد صنعتی کشور و نیاز به نیروی کار پیوند خورده بود پیوندی که در گرینلند وجود نداشته است. ساختار خانواده در گرینلند پدر سالارانه به شکل جوامع فئودالی نبوده و نیست اما پیوند های خونی نقش مهمی در تعهد به یکدیگر و انتظار کمک از اقوام در شرایط سخت ایفا میکند.زن اینوئیت این احساس را که جسمش متعلق به یک مرد است ندارد و روابط جنسی از اصول تک همسری و مالکیت بر جسم دیگری پیروی نمیکند، اما برتری طلبی جنس نرینه برای رام کردن زن سرکش است که روابط زناشوئی را تحت حاکمیت خود دارد که داشتن رابطه با زنان دیگر برای مردان متاهل امری عادی است و داشتن فرزند از زنان مختلف نیز امری بیگانه نیست. زن گرینلندی با اینکه میداند که مردش با زنان دیگر رابطه دارد ولی تا زمانی که مرد هم چنان به خانه می آید و در زیر یک سقف با او زندگی میکند رابطه داشتن مرد با زن (ها) دیگررا به عنوان امری طبیعی میپذیرد و حتی خشونت را تحمل میکند. برای او هیچ چیز دردناک تر از طرد شدن نیست و مرد پناه اوست. ذهنیتی که در طول قرنها شکل گرفته است با وجود گسترش شهر نشینی همچنان به زندگی خود ادامه میدهد، هر چند در نووک Nuukبزرگترین شهر گرینلند حضور ذهنیتی مدرن را میتوان لمس کرد ولی در قصبه های پراکنده و شهر های کوچکتر همچنان ذهنیت سنتی اینوئیت هاست که به زندگی خود ادامه میدهد هر چند که حامل این ذهنیت کفش نایک Nikeو کاپشن آدیداسAdiddas به تن دارد و آخرین مدل آیفون را استفاده میکند. برای رهائی از سنتها تنها تصویب قوانین مترقی کافی نیست، شرط لازم شکل گیری ذهنیتی مدرن است که خواهان این قوانین باشد، چنین ذهنیتی هنوز در تمامی جامعه گرینلند شکل نگرفته است و به همین دلیل بسیاری از زنان که مورد خشونت قرار می گیرند به حفظ رابطه ادامه میدهند و بر این باورند که این یک مشکل قومی است و ربطی به پلیس و دادگاه ندارد، هر چند قانون تمام قد از حقوق آنان دفاع میکند.زنان دانمارک برای به دست آوردن حقوقی که زمانی از دست داده بودند به مبارزه روی آوردند، زن گرینلندی این حقوق را هیچ وقت از دست نداده است که برای به دست آوردنش مبارزه کند. صدورمفاهیمی چون فمینیست به گرینلند همان قدر برای زن گرینلندی نا مفهوم است که مفاهیم مسیحیت برای اجدادش غریب بودند. نگرانی زن گرینلندی از دست دادن رهائی خود در طبیعت و حق زیستن با آهنگ طبیعت و جایگزینی آن با زندگی بر مبنای ماده های قانونی و نظمی تحمیل شده است. نگرانی زن گرینلندی هم آهنگ کردن نیاز های طبیعی و غریزی خود بر مبنای قوانینی است که انسانهای دیگری در جای دیگری در زمانی دیگر و بر مبنای نیاز های خود نوشته اند.

عباس مودب
ایلولیسات اکتبر 2017

* در انتخاب واژه عشیرتی تردید داشتم ولی گزینه بهتری نیافتم. باید دقت کنیم که بافت عشیرتی در بین اینو ئیت ها شباهتی با عشیره هائی که در خاورمیانه میشناسیم ندارد ولی اصول وفاداری به پیوند خونی در آنها یکسان است.
از آنجا که مردمی که انها را اسکیمو می نامند این واژه را توهین امیز می دانند آن را با اینوئیت جایگزین کردند.
زمینه جامعه شناسی امیر حسین آریان پور نشر دهم 2536 شاهنشاهی
ترجمه مرگ به شیوه اسکیمو از Jean Malaurie را میتوانید در لینک زیر بخوانید
ترجمه مقاله بازگشائی یک پرونده از Tina Bryldرا میتوانید در لینک زیر بخوانید
Jean Malaurie اسکیمو شناس فرانسوی است که در کتاب The Last King of Thule به زندگی اسکیمو ها در گرینلند میپردازد
The prophets of Ethernal Fjord ترجمه انگلیسی رمانی است از Kim Leine نویسنده دانمارکی مقیم گرینلند


https://www.radiozamaneh.com/370403











[1] از آنجا که واژه اسکیمو از طرف کسانی که به این نام شناخته میشدند توهین آمیز تلقی میشود آن را با واژه اینوئیت به معنی انسان جایگزین کردند