۱۳۹۷ آذر ۱۶, جمعه

نامجو نیمای موسیقی


محسن نامجو

یک روایت شخصی به بهانه سخنرانی نامجو با عنوان "در رد و تمنای نوستالژی"

محسن نامجو پدیده ای است نو در دنیای موسیقی ایران زمین که گویا زعمای قوم نمی خواهند او را جدی بگیرند و یا ترجیح میدهند او را ندیده بگیرند ولی از سوئی نمیتوانند او را انکار کنند. من در اینجا به عنوان مصرف کننده موسیقی و نه خالق آن تنها نظر شخصی و غیر کارشناسانه خودم را در رابطه محسن نامجو به عنوان پدیده ای قابل تامل بیان میکنم و اظهار نظر های کار شناسانه را به اهالی فن واگذار میکنم تا نظرات او را از دیدی فنی پاسخ دهند، اما من که مهارت در نواختن هیچ سازی ندارم و از داشتن گوش تشخیص دستگاه های موسیقی ایرانی نیز بهره ای نبرده ام و موسیقی برایم وسیله ای است که بسته به شرایط لحظه از آن برای شادی،تمرکز حواس، مرهمی برای تسکین غمها ، فریاد اعتراض وغیره استفاده میکنم، انتخاب موسیقی برایم رابطه مستقیمی با شرایط روحی و عاطفی من در آن لحظه دارد و اینکه آن موسیقی پاسخ گوی نیاز روحی من در آن لحظه باشد. با چنین پیش شرطی مهم نیست که این موسیقی ایرانی باشد یا آفریقائی و یا غربی، مهم این است که آن موسیقی پاسخ گوی نیاز من باشد اما من در انتخاب نوع موسیقی به تجربه های موسیقیائی ذهنم که در طول سالهای زندگی ام شکل گرفته است تکیه میکنم بی آنکه این تکیه کردن کاملا آگاهانه باشد. تجربه های موسیقیائی من بیش از هر چیز متاثر از آن جعبه جادوئی است که در تاقچه خانه بود، یک دستگاه رادیو مارک فرگوسن که موقع پخش اخبار کاملا در انحصار پدر بود و آنگاه صدای دلنشین خانم روشنک که با خواندن شعری برنامه گلها را آغاز میکرد. برنامه گلها نه تنها دژ مستحکم دفاع از موسیقی اصیل بود که وظیفه اشاعه شعر کهن فارسی را نیز به عهده داشت و بیهوده نبود که معرفی دست اندر کاران نیز با ادبیاتی بسیار رسمی صورت میگرفت."گلهای تازه شماره 145 با همکاری هنرمندان حمیرا، محمودی خوانساری ....شعر ترانه از هما میرافشار غزل آواز از عماد خراسانی..." برنامه گلها تفسیر خاص خود را از موسیقی سنتی ایران در جامعه ارائه داد و از آنجا که رادیو کاملا انحصاری بود امکان شکل گیری بدیلی در برابر برنامه گلها وجود نداشت و از این رومردم موسیقی اصیل را با برنامه گلها همزاد میدانستند. صدای تار فرهنگ شریف ویلن اسد الله ملک تار جلیل شهناز و دیگر نوازندگانی که در برنامه گلها و رادیو پرورش پیدا کرده بودند بخشی از حافظه موسیقی من را تشکیل میدهند که همیشه تداعی یک حوض پر از آب که دور تا دور آن را گلدانهای شمعدانی پوشیده بودند و تختی در زیر سایه درخت و عطر چای با هل را میکرد. صدای دلنشین دلکش و آوای گرم مرضیه نیز در گوشه های این حافظه جای خود را دارند.صدای پوران، الهه و ویگن بیشتر ازدیگران تداعی شادی میکرد. اما این موسیقی پاسخ گوی نیاز دوران نو جوانی من نبود و از طرفی رادیو با یک رقیب نیرومند روبرو شد، جعبه ای مبلمان شده به نام تلویزیون به خانه راه یافت و حالا دیگر نه تنها صدای خواننده را می شنیدیم بلکه هم زمان او را در حال اجرای برنامه می دیدیم. تام جونز نه تنها آواز میخواند بلکه هم زمان در محاصره دختران شوخ شیرین کار شهر آشوب میرقصید و نعره های عجیب غریب میزد که برای بسیاری از جوانان جذاب تر از خواننده موسیقی سنتی در تلویزیون بود که با کت و شلوار و کرواتی با گرهی به بزرگی یک پیاله، مجسمه ای بود که دقایق بسیاری بی حرکت می ایستاد تا پیش در آمد تمام شود بی آنکه بداند با دستهایش چه باید بکند.در فیلمهای آمریکائی به چشم خود می دیدی که موسیقی ریتمی موزون است که زن و مرد میتوانند با آن برقصند و یا در کافه ای به شاد خواری بپردازند و هیچ لزومی ندارد سکوت مطلق را رعایت کنی و سرا پا گوش باشی تا پیام معنوی این صوت قدسی را دریابی و با درک معنی عمیق نهفته در شعر شاید پرتوی از روح عرفان در تو دمیده شود. موسیقی پاپ ایرانی و برنامه هائی مثل چشمک در تلویزیون با معرفی خواننده های جوان مثل داریوش، افشین، مارتیک، اونیک، سلی، گوگوش و دیگران به سرعت جوانان را به خود جذب کردند و موسیقی اصیل به تدریج میدان را به رقیب باخت. تحولات سریع جامعه نیاز به موسیقی های متنوع را افزایش داد و در کنار موسیقی پاپ موسیقی بزمی سنتی نیز به رادیو تلویزیون راه پیدا کرد تا در شب یلدا با پخش مستقیم از تلویزیون هنرمندان با تکیه بر مخده های زیبا با نقش ایرانی و آوای تار و سنتور و تنبک و صرف آجیل و انار، سنتها را نیز پاسداری کنند. حتی در بزرگداشتهای مذهبی نیز موسیقی سنتی به کار گرفته میشد، هایده در مدح امام اول شیعیان می خواند:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
 رادیو در برابر تلویزیون توان رقابت را نداشت شو میخک نقره ای با اجرای فریدون فرخزاد برنامه ای بود که در بسیاری از زمینه ها سنت شکنی میکرد و به جوانان میدان میداد تا هنر خود را ارائه دهند و تنوع موسیقی پاپ را برای پوشاندن سلیقه های مختلف در جامعه اشاعه می داد. به موازات سیاست رسمی موسیقی که رادیو و تلویزیون سخنگوی آن بودند موسیقی های بدیل نیز در بین روشنفکران و معترضان نیز جای خود را باز میکرد. بی دلیل نبود که ترانه های فرهاد، موزیک متن فیلم هائی چون حکومت نظامی و پدر خوانده مورد استقبال قرار میگرفت. کار های اسفندیار منفرد زاده برای فیلم تحول بزرگی در ساخت موزیک متن فیلم ایجاد کرد و آهنگ بسیاری از فیلمها در بین جوانان از محبوبیت ویژه ای برخور دار شدند(موزیک متن فیلمهای: رضا موتوری،تنگنا، خدا حافظ رفیق از این جمله بودند). در چنین شرایطی موسیقی سنتی احساس کرد که از قافله عقب مانده است واولین جرقه های تلاش برای پاسخ به نیاز زمان و شاید نجات خود از فراموشی شروع شد. در آغازِ سالهای جوانی بودم که اجرای متفاوت پریسا در جشن هنر شیراز با آهنگ الا ای پیر فرزانه طنین تازه ای از موسیقی اصیل را در فضا پخش کرد. تاری که نواخته میشد شباهتی به تار فرهنگ شریف و یا جلیل شهناز نداشت، خواب آور نبود و شوری در آن بود که انسان را به وجد می آورد. نوازنده آن تار علیزاده بود که در سال 57 همراه با لطفی، شجریان و مشکاتیان هسته اصلی گروه چاووش را تشکیل دادند و در عمر کوتاه این گروه خونی تازه در رگ موسیقی سنتی جاری کردند و نشان دادند که آنجا که آهنگ ساز به نیاز زمان پاسخ درست میدهد و همگام با جامعه پیش میرود در موسیقی سنتی هم امکان شادی و شور زندگی وجود دارد و از تار به غیر از صوت خلسه آور میتوان فریاد آزادی نیز بیرون آورد. گروه چاووش با درک درست از وظیفه موسیقی در اشاعه دوستی، برابری و برادری در جامعه ترانه های بسیاری ساختند که اکثر آنان از رادیو نیز پخش میشد و بیهوده نبود که حاکمان جدید خیلی زود متوجه این خطر شدند و سرود هائی را که پیام دوستی و مهربانی را اشاعه میداد به تدریج با نوحه های مذهبی جایگزین کردند و جنگ بهترین بهانه بود تا رادیو و تلویزیون نوحه های آهنگران را جایگزین تمامی آن سرود های زندگی بخش کنند. چه دلنشین بود شنیدن صدای ناظری همگام با ضرب تند تار لطفی از رادیو که ندا سر میداد: کرد و ترک و بلوچ ای دلاور
ترکمن آذری ای برادر
ای عرب ای عجم شیعه سنی
ای به هم روز غم یار و یاور
و یا آوای گروه کر که یک دل و یک صدا ندا سر می دادند که:

ای انسان ها در زندگی باشید با هم مهربان 

كنيد با هم برابری در هر كيش و هر زبان

ای انسان ها گردهم آئيد، نغمه سرائید در برهم
 
با دست یگانگی بیفکنيد دیو غم

با نيروي عزم و اراده باشید آماده بهر فردا
سرود زندگانی را خوانيد با هم يك صدا

 و این واژگان بر روی سنفونی 9 بتهون جاری میشد. چه دردناک بود به جای مهربانی انسانها با یکدیگر، جنگ هر روز کاروان شهیدان را به زادگاهشان روانه میکرد و آنک صدای ناظری بود که با سوگی ازعمق دل مثنوی ابتهاج را میخواند میگذرد کاروان
روی گل ارغوان
قافله سالار آن
سرو شهید جوان
 هم زمان با جنگ سرکوب دگر اندیشان نیز شدت گرفت آزادی نسبی مطبوعات که در سال اول انقلاب به وجود آمده بود دیگر وجود نداشت و در چنین شرایطی بود که زخمه تار بیگجه خانی نیشتری بود به بیدادی که بر آزادی رفته بود و بر دل آدمی می نشست. شاید بتوان گفت آلبوم بیداد آخرین شاهکار همکاری مشکاتیان و شجریان بود که فریاد زبانهای بریده بود از بیدادی که بر آزادی می رفت. هر چند شعر از حافظ بود ولی شکل اجرای آن و موسیقی آن به گونه ای بود:
 که خفقان موجود را حس میکردی"حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد"
حس غریب تنهائی را لمس میکردی "گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند ـ کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد"
و طعم تلخ شکست را بر لبان بر آماسیده مزه میکردی "مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش"
 و این "تحمل بایدش" تکرار میشود تا تاکید کند چاره دیگری به غیر از صبر وتحمل وجود ندارد و چه تلخ بود پذیرش این درد. تقریبا یک سال بعد از انتشار آن آلبوم من از ایران مهاجرت کردم و رابطه ام با موسیقی ایرانی در مهاجرت مسیر دیگری را طی کرد و به تدریج خلاصه شد در شرکت در جشن نوروز که معمولا گروه های موسیقی پاپ محلی در آن برنامه اجرا میکردند.تغییر محیط زندگی موسیقی دیگری می طلبید و صدای بم لئونارد کوهن (1) ترانه های انتقادی ترسی چاپمن (2)صدای جادوئی جان لی هوکر(3)و آوای پر از رنج ادیت پیاف(4) جایگزین موسیقی ایرانی شدند. موسیقی پاپ لوس آنجلس چیزی برای من نداشت و موسیقی سنتی هم دیگر برایم تکرار مکرر در خود فرو رفتن و زانوی غم در بغل گرفتن بود، هر چند هر گاه کنسرت شجریان در نزدیکی محل سکونتم بر گزار میشد سعی میکردم که حتما در آن شرکت کنم ولی بیشتر یک نیاز نوستالژیک بود همان طور که گوش فرا دادن به آهنگهای محمد نوری شکل دیگری از همان نوستالژی بود. در چنین شرایطی بود که اولین بار یکی از دوستانم لینکی در یو تیوب برایم ارسال کرد که یکی از آهنگهای محسن نامجو بود، فکر کنم آهنگ ترنج بود که در جا در دلم نشست و کنجکاو شدم که بیشتر با آهنگهای او آشنا شوم. حدس میزنم(مطمئن نیستم) سال 96 میلادی بود.همان روز به چندین آهنگ دیگراز او گوش دادم و حس غریبی به من دست داد با خودم گفتم او یا دیوانه است یا نابغه. برای منِ مصرف کننده موسیقی در نحوه اجرای او چیزی بود که جدید بود، نو آوری بود اما در این نو آوری چیزی بود که در نو آوری های دیگر نبود.( برای مثال در جنوب ایران ابراهیم منصفی با به کار گیری گیتار اشعارمحلی خود را به صورتی زیبا اجرا کرده بود که در زمان خود نو آوری موفقی بود.) گوئی اتفاقی افتاده بود که همیشه بی آنکه بدانم در انتظار وقوع آن بوده ام و حالا به واقعیت پیوسته بود.من که مصرف کننده موسیقی هستم در انتظار چه تحولی بوده ام که آن را در موسیقی نامجو یافتم؟ بدون شک من تنها کسی نیستم که انتظار چنین تحولی را داشته است و استقبال از موسیقی نامجو تائیدی است بر ضرورت این تحول. دیگران نیز به ضرورت تحول در موسیقی سنتی پی برده بودند و شاید بتوان گفت سخنان شاملو در دانشگاه کالیفرنیا در سال 1990 در رابطه با موسیقی سنتی واضح ترین شکل بیان این ضرورت بود که الهام بخش نامجو نیز بوده است. هنرمند اگر زمانه خود را نشناسد و هنرش با زندگی گره نخورد اثری که خلق میکند به محض تولد نمیتواند نفس بکشد و به مرگ محکوم میشود. یک اثر هنری زمانی به زندگی ادامه میدهد که همواره انسانها خود را در آینه آن ببینند و با آن رابطه ای عاطفی بر قرار کنند. جامعه موجودی است پویا که پیوسته در حال تغییر است که هم پای این تغییر فرد نیز تغییر میکند. شرایط زندگی تغییر میکند و نیاز های معنوی انسانها نیز تغییر میکند.اگر در یک جامعه روستائی موسیقی با کاشت وداشت و برداشت، عروسی و عزا و آئین های جامعه گره خورده است و با همان شرایط رشد میکند و بنا به شرایط پاسخ لازم را میدهد در یک جامعه شهری مدرن با تغییراتی مداوم روبروست که رابطه ای مستقیم با فصل های سال و کاشت و برداشت ندارد. موسیقی زمان قاجار با زندگی من در اروپا همراهی نمیکند و دل بستن به آن تنها میتواند از توقف من در گذشته خبر دهد. اگر موسیقی سنتی بخواهد با زمان پیش رود باید خود را از سنت رها کند و بازتاب زمان حال جامعه باشد. آنچه نامجو انجام میدهد رهائی این موسیقی از سنت گذشته است، اما چگونه و چرا؟ کمی به عقب بازگردیم به زمان نیما یوشیج و کاری که او با شعر فارسی کرد. نیما نیز به این نتیجه رسید که عروض و قافیه دست و پای شعر فارسی را برای همگام شدن با زمان بسته است و برای اینکه شعر فارسی بتواند شعری برای زمان معاصر خود باشد چاره ای ندارد جزء اینکه خود را از قید عروض و قافیه رها کند. نیما تنها یک نظریه پرداز نبود بلکه شاعری بود که این نظریه را در عمل به کار برد و با سرودن "افسانه" به دیگران نشان داد که راه کدام است و بدون پیروی از دستگاه عروضی و مفاعیلن مفاعیل نیز میتوان شعر گفت بی آنکه عرش اعلی به لرزه درآید و دیدیم که آن ساختار شکنی چه انرژی عظیم و خلاقی را در شعر فارسی رها ساخت که بدون چنین شهامتی در رهائی از سنت دست و پا گیر عروض و قافیه زمستان اخوان خلق نمی شد، شاملو قطعنامه را منتشر نمی کرد فروغ فرخزاد تولدی دوباره نمی یافت و آن دریای عظیم شعر نو با تنوع بی شمارش به وجود نمی آمد. نامجو به نحوی همان کار را دارد با موسیقی سنتی میکند، او میداند که تا زمانی که موسیقی سنتی خود را از قید و بند ردیف نرهاند این موسیقی قدرت خلاقه هنرمند را در نطفه خفه میکند و مانع شکل گیری سیال خلاقیت هنری میشود. او میداند که موسیقی سنتی در طول تاریخ با شعر کهن فارسی آن چنان در هم تنیده شده است که بدون شکستن ساختار هر دوی آنها دردی درمان نمیشود. او نیز هم چون نیما تنها نظریه پرداز نیست بلکه مانند نیما با ارائه کار های خود شکل بیرونی نظریه خود را به نمایش میگذارد. او راه را برای سه تار باز میکند تا آنچنان که هنر مند حس میکند آن را بنوازد و موسیقی را از بند کلام می رهاند تا واژه ها بتوانند آزادانه به کار گرفته شوند. او خود را به دستگاه های سنتی محدود نمیکند تا بتواند از موسیقی اطراف و اکناف ایران نیز الهام بگیرد و بیاموزد و این همه نه از برای بازگشت به یک شکوه ملی که برای رهائی از قید و بندهای موسیقی سنتی است تا راه برای خلاقیت آزاد هنر مند گشوده شود.نامجو به ضرورت نو آوری در موسیقی سنتی پی برده است و این ضرورت یک ضرورت فنی نیست بلکه ضرورتی است تاریخی و امری است اجتماعی، او بین استبداد سیاسی و ردیف موسیقی سنتی همخوانی می بیند به همین خاطر رهائی از این ردیفها را نیاز جامعه ای میداند که میخواهد به آزادی دست یابد. او نقش ردیفها را به یک قانون اساسی تشبیه میکند که حتی جای فلفل و نمک شهر وندان را در آشپزخانه از پیش تعیین کرده باشد و این مثال تداعی نقشی است که توضیح المسائل ها در زندگی خصوصی مومنین دارند که حتی جزئیات آداب غذا خوردن و دستشوئی رفتن را نیز برای آنها تعیین کرده است تا آنجا که تنها انتخاب آزادی که برای  فرد مومن باقی میماند انتخاب مرجع تقلید است تا مسائل خود را با رجوع به کتاب آن مرجع حل کند.(هر چند تفاوت خاصی در بین این کتابها نیست، ممکن است یکی غذا خوردن با دست را ثواب بداند و دیگری آن را مباح بداند). آنچه ساختار شکنی محسن نامجو را از دیگر تلاشهای قبل از او برای ایجاد تحول در موسیقی سنتی ایران جدا میکند دانش او در رابطه با موسیقی سنتی است که آن را با پژوهش در مورد ریشه های تاریخی و اجتماعی شکل گیری ردیف های موسیقی پیوند زده است. اگر در شعر فارسی عروض و قافیه را به کنار میگذاریم همچنان برای سرودن شعر از واژه های فارسی استفاده میکنیم و در موسیقی هم باید با آوا هائی به کار ادامه دهیم که به گوش ما آشنا تر هستند.شاید همخوانی همین آوا ها با واژه هائی چون "جبر جغرافیائی" و " عقاید نو کانتی" بود که برای اولین بار در گوش من کاملا طبیعی جلوه کرد و متوجه شدم با ساز ایرانی نیز میتوان موسیقی برای زمان معاصر ساخت که واژه هائی را به غیر از سروده های موزون "اوحدی مراغه ای" یا " وحشی بافقی" نیز در آن به کار گرفت بی آنکه حس کنی این واژه های جدید با آهنگی که همراهی میکنند بیگانه اند . واژه هائی که ریشه در زندگی معاصر دارند و برای من آشنا هستند. هدف آزادی خلاقیت هنر مند است، ساز وسیله هنر مند است وسیله ای که او باید آزادانه آن را به کار گیرد تا اثر خود را خلق کند.
نامجو نیمای موسیقی ایران است که آب در خوابگه مورچگان ریخته است، همین و بس.
leonard Cohen-1
Tracy Chapman-2
John Lee Hooker -3
Edith Piaf -4

پنجم دسامبر 2018
14 آذر 97
ایلولیسات

لینک مقاله در تریبون زمانه
https://www.tribunezamaneh.com/archives/179141