۱۳۹۹ فروردین ۱, جمعه

قرنطینه کرونائی


طاعون کامو و کرونای ما





«حوادث عجیبی که موضوع این وقایع نگاری است در سال هزار و نهصد و چهل و…. در ران روی داد» با این جمله آلبر کامو رمان طاعون را آغاز میکند، رمانی که در سال 1947 نوشته شده است وامروز پس از 73 سال بازخوانی آن در شرایط کرونائی جهان در تب و تاب قرنطینه های خود خواسته عرق سردی بر ستون فقرات آدمی از شباهتها ی رمان و واقعیت امروز می نشاند.هرچند اران شهرستانی است در ساحل الجزایر و به روایت کامو یک حاکم نشین فرانسه است که با شیوع طاعون برای جلوگیری از سرایت آن به مرزهای خارج از جغرافیائی خود ارتباطش را با جهان بیرون قطع میکند با این حال میتواند آینه ای باشد در برابر شرایط امروز جهان. دقیقاً همین شباهت بین جهانگیر شدن شیوع یک بیماری واقعی در زمان حال با روایتی تخیلی که در ناکجا آبادی به نام ران هفتاد سال پیش توسط کامو خلق شده است وحشت انگیز است. جهان امروز آن‌چنان در هم تنیده شده است که مرزهای جغرافیائی تنها قرار دادهائی رسمی هستند که هیچ نوع تضمینی برای جلوگیری از جهانی شدن یک فاجعه را ایجاد نمیکنند و ما می‌توانیم به خود این اجازه را بدهیم که روایت خود را با این جمله آغاز کنیم که ” حوادث عجیبی که موضوع این وقایع نگاری است در سال دو هزار و بیست در سیاره زمین روی میدهد که یکی از سیاره های منظومه شمسی است”. این حوادث عجیب گویا با خوردن نوعی خفاش در چین آغاز شده است، این ادعائی است که راوی داستان برای ما عنوان کرده است.ویروس ناشناخته‌ای که بعداً به ویروس کرونا در زبان عامه شناخته شد با سرعتی غیر منتظره در شهرهوووان شیوع پیدا کرد ولی چون ناشناخته بود آن را زیاد جدی نگرفتند ولی با رشد تعداد تلفات نمی شد آن را جدی نگرفت به ویژه امروز که پس از چهار ماه بخش بزرگی از این سیاره را فتح کرده است و همه جا وحشت گسترده است.این نوشته قصد بازگوئی و چگونگی شیوع این ویروس را ندارد و به جای آن تلاش خواهد کرد که موضوع را بر روی یک واژه متمرکز کند «هراس».اما هراس از چه؟ چه عاملی این هراس را در ما ایجاد میکند که داوطلبانه تن به رفتن در قرنطینه میدهیم؟ در قرنطینه خود خواسته از چه چیزی میخواهیم محافظت کنیم؟ میتوان ژست همنوع دوستی گرفت و محافظت از جان دیگران را دلیل انتخاب قرنطینه گفت ولی اگر بخواهیم با خود صادق باشیم بهتر است بگوئیم برای نجات جان خود، تن به پذیرش رفتن به قرنطینه را میدهیم. نجات جان خود را میتوان به زبان دیگری هراس از مرگ نامید.میخواهم زنده بمانم پس به قرنطینه می‌روم و لزومی ندارداز این خواست خود شرمگین شویم،به استثنای تعداد معدودی بقیه انسان‌ها دوست دارند زنده باشند.آنچه که میتواند انسان را پس از آنکه خطر رفع شده است و به سلامت از مهلکه بیرون آمده است شرمگین کند شکل تلاش او برای زنده ماندن دردوران خطر بوده است.زمانی که دوستی یا اشنائی و یا عضوی از خانواده با یک بیماری مهلک دست به گریبان است ما آرزو میکنیم که بر بیماری پیروز شود و آنگاه که بیماری را شکست میدهد خوشحال میشویم. در این رابطه مبارزه بیمار با بیماری برای ما امری است ذهنی و ما شخصاً در آن مبارزه در گیر نیستیم در حالیکه در مبارزه با خطر یک بیماری که همگان را تهدید میکند یکا یک افراد در مبارزه با این تهدید سهیم هستند و زندگی من تنها در دستان من نیست و دیگران هم باید مراقب من باشند همان‌طور که من نیز باید مراقب دیگران باشم. مبارزه‌ای جمعی با خطری که دیده نمیشود و میتواند همه جا حظور داشته باشد و هر لحظه ممکن است به خاطر سهل انگاری همسایه، همکار، همکلاس و همشهری این امکان را پیدا کند که از سیستم دفاعی آن‌ها عبور کند و وارد ساختار سلولی آن‌ها شود بدون اینکه آن‌ها متوجه ورود این مهمان ناخواسته شوند. پس خطرامکان اینکه مسافری که در قطار در کنار من نشسته است آلوده باشد نه تنها مرا که حتی چندین تن دیگر را در آن قطار تهدید میکند و ممکن است همه ما را آلوده کند و از اینجا رشد تعداد افراد آلوده با تصاعد هندسی رشد کند. در چنین شرایطی خواست من برای زنده ماندن تنها به خود من بستگی ندارد و مساله ای فردی نیست و به مساله ای اجتماعی تبدیل شده است و از اینجا دیگر هراس از مرگ یک هراس فردی نیست که هراسی است اجتماعی به گونه‌ای بسیار ویژه.از یک‌سوجامعه خود را در خطر می بیند، ویروس میتواند همه افراد جامعه را آلوده کند و این تهدیدی است بر علیه جامعه واز طرفی هر عضوی از جامعه میتواند خود تهدیدی باشد علیه دیگر اعضای جامعه. چنین شرایطی فرد را در موضعی دو گانه قرار میدهد از یک‌ سو باید برای نجات جامعه خود را نجات دهد و از طرف دیگر نمیتواند با دیگراعضای جامعه دست در دست یکدیگر علیه خطر مشترک مبارزه کند و برای نجات جامعه باید از آنها فاصله بگیرد. در موارد دیگری مانند زلزله و سیل خطر مشترک افراد جامعه را به یکدیگر پیوند میدهد تا برای نجات جان یکدیگر و جلوگیری از ویرانی های بیشتر همدیگر را یاری دهند، دردی مشترک هم دردی و همبستگی را مستحکم میکند ولی یورش بیماری همه گیر انسان‌ها را از یکدیگر دور میکند و با طولانی شدن دوره فعال بودن خطر شیوع نه تنها همبستگی تقویت نمیشود که بیزاری از دیگری به تدریج در ذهنیت جامعه شکل میگیرد.نا توانی دانش پزشکی با وجود تلاش بی‌وقفه برای یاری به بیماران و بخشنامه های مدیران جامعه و تعیین تکلیف کردن برای مردم بی آنکه آن‌ها را در تصمیم گیری ها شرکت دهند به رشد بد بینی و قطع امید از راه حلهای پیش نهادی می‌انجامد. هراس اجتماعی به هراس از اجتماع تبدیل می‌شود و هراس از مرگ در تنهائی فرد را وا میدارد که تنها به نجات خود بیندیشد. بی پناهی فردی راه را برای پذیرفتن را حل‌های غیر متعارف و باور به هر معجزه ای باز میکند، ”حقیقت را بخواهید مردم زیاد مشروب میخورند، یکی از کافه ها اعلان کرده بود که شراب خالص میکرب را میکشد”.(طاعون ص 112) آنجا که علم به ناتوانی خود اعتراف میکند مذهب مدعی معجزه می‌شود و همگان را به دعا و توبه دعوت میکند، چرا که بلائی که نازل شده است نه غضب الهی که کمال لطف اوست تا ما را به یاد تمامی معصیت هائی که مرتکب شده‌ایم بیندازد.پس باید به کلیسا، مسجد و یا معبد برویم زانو بزنیم و به گناه کار بودن خود اعتراف کنیم تا شاید توبه ما مورد قبول واقع شود و بلائی که نازل شده است از سر ما رفع شود،”مانندزنان شجاعی که در کلیساها چون می شنیدند خیارک ها وسیله‌ای است برای اینکه بدن فساد و عفونت خود را بیرون بریزد می‌گفتند « خدای من، خیارک ها را نصیب من کن»، فرد مسیحی خود را تسلیم اراده خداوندی خواهد کرد ولو برایش نا مفهوم باشد”(.ص 258) چه قرابت هولناکی است بین شرح کامو و لیسیدن ضریح های مقدس. طولانی شدن شرایط ویژه و زندگی در هراس دائمی زندگی را برای فرد به رو در روئی هر روزه با مرگ تبدیل میکند، شرایطی که او هر روز خود را بیش از روز گذشته بی پناه و تنها حس میکند.هر چند در شرایط امروز و ارتباط آنلاین با دنیای خارج حس تنهائی را به مقدار زیادی جبران میکند ولی در دراز مدت محدودیت آزادی فردی و نیاز به بودن با دیگران را نمیتوان با ارتباط مجازی جایگزین کرد. وقتی تنها می‌شویم هراس از مرگ به خلوت ما سرک میکشد و امکان دارد که بر ما چیره شود به ویژه اینکه هیچ زمانی چنین مرگی را آرزو نکرده بودیم.شاید زمانی در کتابی، فیلمی و یا روایت دیگران از مرگ ما هم برای خود مرگی آسان آرزو کرده باشیم، شاید پس از لحظه‌ای متأثر شدن به خود دلداری داده‌ایم که تنی سالم دارم و هیچ علامتی از بیماری در من نیست و پدر بزرگم هشتاد سال شاد و خندان زیست و حتماً من نیز ار ژنهای او چیزی به ارث برده‌ام پس جای نگرانی نیست، فرصت برای لذت بردن از زندگی را دارم و چند سال دیگر تشکیل خانواده میدهم و هم چون پدر بزرگم شبی در آرامش کامل از این دنیا رخت بر میبندم و فرزندانم به همراه همسرانشان و نوه هایم مرا در راه رفتن به گورم مشایعت میکنند و دیگر به مرگ فکر نکرده‌ایم و حالا یک ویروس ناشناخته از آن سوی دنیا همچون شبحی هولناک بر فراز خانه من، شهر من، کشور من و سیاره من سایه افکنده و ممکن است تمام آرزوهای مرا به باد بدهد.شاید من هم همچون «گران» در طاعون در این رؤیا به سر میبرم که روزی مورد ستایش قرار گیرم و به احترام کتابی که نوشته‌ام همگان کلاه از سر بر گیرند و در برابرم تعظیم کنند و حالا این ویروس لعنتی میخواهد تمام زحمات مرا برای تحقق این رؤیا به باد بدهد. هراس از مرگ تنها هراس از مرگ فیزیکی نیست، هراس از دست رفتن فرصت برای رسیدن به آرزوها، خواسته‌ها و هدفهائی است که در دل داریم و همیشه با اطمینان به اینکه فردا روزی است مثل روزهای دیگر و فرصت به اندازه کافی برای رسیدن به همه آن‌ها را داریم، صبر کرده‌ایم تا برای تخقق آن‌ها وقت پیدا کنیم و حالا یک ویروس آمده است و همه چیز را به هم ریخته است. خانه نشین شده‌ام و دیگر کاری از من ساخته نیست جزء اینکه صبور باشم وامید وار باشم که از این مهلکه جان سالم به در میبرم. زندگی در شرایط عدم احساس امنیت و هراس از مرگ بسیار دشوار است ولی میتوان آگاهانه از چیرگی هراس از مرگ جلوگیری کرد. دوران کرونائی میتواند برای ما درسهای بسیاری به بار بیاورد چرا که رو در رو بودن با مرگ را میتوان به ضد خود تبدیل کرد و از خود پرسید از زندگی چه می خواهم؟ مرگ امری است حتمی اما زندگی یک امکان است اینکه این امکان را چگونه به کار بگیریم انتخاب ماست.

لینک مقاله در زمانه 

طاعون آلبر کامو ترجمه رضا سید حسینی
چاپ نهم انتشارات نیلوفر 1385

از مجموعه پایان فلج اطفال واکسیناسیون کودکان Sebastião Salgado عکس از عکاس برزیلی