۱۳۹۵ دی ۳, جمعه

عقده ادیپ


سخنی کوتاه در رابطه با ترجمه این مقاله.
نظریه عقده ادیپ یکی از ارکان روانکاوی فروید است که همواره مورد مجادله بوده و هست. اغلب در نزد فارسی زبانان با این مشکل برخورد کرده ام که شناخت دقیقی از نظریه فروید در این رابطه ندارند و در مواردی کاملا درکی خلاف نظر فروید دارند. هدف من از ترجمه این مقاله دفاع یا رد نطریه فروید نیست، بلکه فقط آشنائی با نظریه فروید و شناختی درست از عقده ادیپ است. ترجمه مقاله هائی که در رابطه با روانکاوی است دشواری خاص خود را دارد به ویژه زمانی که نویسنده یکی از مطرح ترین کارشناسان در حوزه روانکاوی باشد. دشواری ترجمه این مقاله ها بیش از هر چیز به خاطر فقر مفاهیم روانکاوی در زبان فارسی است. ما در جامعه شناسی ، فلسفه و ادبیات، مترجمین خبره ای داشته ایم و داریم که در طی سالها با تلاش خود دایره واژگان را برای مفاهیم تخصصی در زبان فارسی گسترش داده اند ولی این مساله در رابطه با روانکاوی هنوز نو پاست. روانکاوی هیچ وقت مورد مهر روشنفکران ایرانی نبوده است و تنها در سالهای اخیر است که توجه بیشتری به آن میشود. من مطمئن هستم که این ترجمه بدون نقص نیست، وامیدوارم که مترجمان خبره در این راه قدم بگذارند تا دایره واژگان روانکاوی در فارسی بهتر شود. باتوجه به همین دشواری در چند جا چاره ای جزء ترجمه آزاد از متن نبود. مقالات تخصصی روانکاوی، مانند کتابهای علمی دیگر دایره واژگان خود را دارند که در بسیاری موارد یک واژه بیان تعریف شده مفهومی خاص است که برای درک آن مفهوم باید به فرهنگ واژه های روانکاوی مراجعه کرد.چند جمله را کمی کوتاه کردم بدون اینکه به اصل مطلب لطمه ای بخورد، جمله های کوتاه شده با نقطه چین مشخص شده است. این ترجمه ای است از مقاله ای که اوله آندکه ئراولسن  Ole Andkjær Olsen (1948) در کتاب(Fokus på Freud)  که به مناسبت 150 امین سال تولد فروید در دانمارک منتشر شد، نوشته شده است. او دارای کارشناسی ارشد در ادبیات تطبیقی و دکترا در فلسفه ، استاد دانشگاه کپنهاک و یکی از مطرح ترین کارشناسان در حوزه روانکاوی و فروید است.


عقده ادیپ
"حسرت پدری"* و شورش
جوانی که دنیای کودکی را ترک میکند و قدم به دوران بلوغ میگذارد، یک مرحله بحرانی را پشت سر میگذارد. در دوران کودکی والدین و خواهر و برادرها مهم ترین افراد زندگی او هستند، اما از فرد بالغ انتظار میرود که پیوند عمیق عاطفی  با همسر و فرزندان  خود برقرار کند. اگر جوان در گذر از قاره کودکی به بلوغ، بلغزد، بقایای نفس کودکانه او را با ورود به دوران بلوغ همراهی خواهد کرد. بحران دوران بلوغ زمانی ظهور میکند که وابستگی های عاطفی کودکی نخواهند خانه شان را ترک کنند، زمانی که آموخته های دوران کودکی به اندازه کافی به سوی زندگی بزرگسالانه گام بر نمیدارند، و یا زمانی که والدین با فرزند بالغ خود همچنان کودک و نابالغ برخورد میکنند.
در اکثر جوامع مراسمی وجود دارد که دوران گذار از کودکی به بلوغ را مشخص میکند و جوانان را راهنمائی میکند تا جای پای خود را در ورود به زندگی در دوران بلوغ محکم کنند، برای مثال آزمون مردانگی در جوامع بدوی و بر گزاری جشن بلوغ در غرب. در جامعه فئودالی گذار به نسل بعدی آسان بود، چرا که  برای حفظ اتحاد قومی و منافع اقتصادی ،ازدواج از پیش تعیین شده بود، و جایگاه و نقش افراد تعریف شده و وظایف و امتیازاتی که به همراه داشتند زمان بندی شده و مشخص بود. با ظهور سرمایه داری و پیشروی اقتصادی پویا، شرایط سخت تر شد. خاندانهای اشرافی قدیمی، به فلاکت افتادند، در حالیکه سرمایه داری جدید به ثروت و افتخار دست می یافت. جامعه طبقاتی با امکان محدود جابجائی اجتماعی پدید آمد. فرد امکان پیدا کرد که شغل فردی خود را بوجود بیاورد و عشق دوجانبه مبنای ازدواج قرار گرفت. این آزادی جدید به دست آمده شگفت آور بود و نقش به سزائی در تشدید بحران دوران بلوغ داشت. رمانهای بزرگ و تاثیر گذار، در ادامه کتاب ویلهلم مایستر از گوته، ترک خانه پدری را به عنوان نقطه عطف و پویای خود بر میگزینند. در نتیجه تقسیم کار جدید اجتماعی، خانواده از کارکر دهای قبلی خود تهی شد. پدر خانواده شروع کرد در بیرون از خانه به سر کار برود، هر چند بیشتر ساعات روز در خانه نبود ولی هم چنان او بود که تصمیم میگرفت. به همین دلیل خانواده به حالتی گلخانه ای نمو پیدا کرد که در آن در گیری و تنش بین مادر و بچه ها نمایان شد. زنان خانه دار به خاطر منزوی شدن از اجتماع، منبع تمناها و آرزوهای بزرگ برآورده نشده گشتند، که همراه با عصبیتی رو به رشد، به پسران و دختران خود همچون ارثیه ای سنگین منتقل کردند. این بچه ها همچنان با ورود به زندگی بزرگسالی، وابسته و دلبسته خانه پدری ماندند، که جدا شدن را به تجربه ای دشوار و دردناک تبدیل کرد. آنان به رویا پردازانی در دنیائی خیالی تبدیل شده بودند، که معمولا در برابر جامعه مدرن خود را بیگانه حس میکردند و چاره را در پناه بردن و ستایش آرمانهای سترگ غیر واقعی یافتند. با نگاهی به ادبیات در سالهای پایانی 1800 میلادی، این موجودات ناتوانِ خانه نشین، مملو از عشقهای مایوسانه و هوسهای زنای با محارم، و خشمی موهوم به جامعه و قدرت و به طور کلی به زندگی بودند. اینان کسانی بودند که وقتی عجز شان در برابر زندگی  دیگر قابل تحمل نبود، بر روی کاناپه فروید دراز کشیدند.

شکل دادن فروید به نظریه عقده ادیپ
زمانی که فروید پس از مرگ پدرش  به روانکاوی خودش در سال 1896 پرداخت، به گوشه هائی از این مشکل دست یافت. به یاد آوردنِ حس اروتیک نسبت به مادرزیبا و جوانش   و غضَب نسبت به پدر کوچک میانسالی که او را در کودکیش سر جایش مینشاند  آغاز شد. او انگاره هائی از همین احساسات را در نزد دیگر اعضای فامیل، خدمتکاران، دوستان و بیماران نیز مشاهده کرد. زمانی که در کتاب "تعبیر خواب"(1900) بخش عمده ای از روانکاوی خودش را منتشر کرد، از افسانه ادیپ به عنوان چهار چوبی برای تفسیر استفاده کرد. زنای با مادر و قتل پدر، این دو عملی که سرنوشت برای ادیپ رقم زده است، دو آرزوی قدرتمند، که روانکاوی میتوانست جایگاه آنها را در ضمیر ناخود گاه  افشا کند. او بر این باور بود که کشاکش بین میل به زنا با محارم در کودک و ممنوعیت زنا از سوی جامعه است که باعث خلق عقده ادیپ میشود، عقده ای که آنرا هسته اصلی ایجاد حالتهای روان نژندی نامید. عقده ادیپ همچنان با آغاز دوره بلوغ گره خورده است، چرا که معمولا پس از شروع دوران بلوغ است که این کشاکش روانیِ حل نشده، به شکل روان نژندی که به درمان نیاز دارد نمایان میشود، ولی نظریه جدید وجوه دیگری را نیز در بر میگیرد. به نظر فروید، نقطه تعیین کننده در شکل گیری این مساله، دوران بلوغ نیست، بلکه شکل گیری بحران بلوغ، ریشه در مشخصه هائی شخصیتی دارند که در پنج سال نخست زندگی بوجود آمده اند. او همچنین ادعا کرد که در پسِ احساسات دردناک و عاطفی، که کودک را به والدین گره میزند و به طور مشخص به مادر، حس خشن اروتیک نهفته است که در گذشته سرکوب شده است. در پایان تاکید میکند که احساسات گرم و مثبتی که معمولا بزرگسالان از والدین خود و خانه دوران کودکی به خاطر دارند، همیشه حسی از نفرت و خشم پنهان را در خود حمل میکنند. هر چند شناخته ترین شکل حسِ ادیپی، را در نزد پسربچه ای میابیم که مادر را تنها برای خودش میخواهد و به همین دلیل آرزو میکند که پدر را به آنجائی بفرستد که عرب نی انداخت، ولی در واقع این مجموعه عاطفی، ترکیبی پیچیده و چند وجهی است. تنها عنصر ثابت در عقده ادیپ، ساختار سه وجهی آن است، که قبطه و حسادت باعث ایجاد  تنفر، رقابت و وحشت میشود تا مورد تنبیه قرار گیرد. در توتم و تابو(1912) فروید عقده ادیپ را از دیدگاه تاریخی و مردم شناسی بر رسی کرد. او فرض را با الهام از داروین و جهش از میمون به انسان را در این رابطه در نظر گرفت و آن را قبیله بدوی نامید. یک مذکر پیر به تنهائی به خاطر قدرت جسمی خود یکه تازانه به تمامی اعضای قبیله حکمرانی میکرد. حق استفاده جنسی از اعضای مونث در انحصار او بود و از همینجا او پدر تمامی اعضای قبیله بود. اما روزی  پسرهای سرکوب شده با سرخوردگی جنسی، گرد هم جمع شدند و مشترکا پدر را کشتند، او را تکه تکه کردند و خوردند، و از آن به بعد حق تصاحب مونث ها برای همگان مقدور شد. اگر کسی دوباره تلاش میکرد که حاکمیت خود را بر قرار کند، قتل پدر دوباره تکرار میشد. به همین دلیل اولین اجتماع انسانی، جامعه ای بی پدر بود که هرج و مرج و بی قانونی در آن حاکم بود. فروید ادعا میکند که اعضای این "قبیله برادریِ" بدون پدر، بار دو احساس قوی را به دوش میکشید:احساس گناه در قتل و حسرت داشتن پدر،پدری که دیگر نبود، پدری که نه تنها از او میترسیدند و متنفر بودند، بلکه همزمان او را بی نهایت تحسین میکردند. برای به واقعیت در آوردن این احساسات، جامعه توتمی را بوجود آوردند که همگی به خاطر پیروی از قانون پدری پس از مرگ او، با زنان قبیله خود رابطه جنسی برقرار نکنند، در واقع زنای با محارم منع شد و همگی از کشتن حیوان هائی که توتم قبیله بودند و نماد پدر قبیله بودند خودداری کردند تا از این طریق کَفاره گناه را بپردازند و خسران وارد شده را جبران کنند. از اینجا اولین سرکوب ـ سرکوب بدوی ـ دو آرزوی ادیپی، انجام زنا و قتل پدر آغاز میشود. از نظر فروید برای مدت کوتاهی حسرت پدری به اندازه کافی قوی بود که پدر مرحوم را در شکلهای مختلفی به غیر از توتم حیوانی نام گذاری کنند و با گذشت زمان نماد های پدری در رده های مختلف اجتماع به نمایش گذاشته شد. در پائین ترین رده پدر خانوادگی، در رده بالا تر پدران قبیله و در رده بالای آنها رئیس قبیله، شاه، رهبران مذهبی و شخص پدر خوانده. به نظر فروید حسرت بدوی داشتن پدر در عقده ادیپ، ریشه شکل گیری مذهب، اخلاقیات، اجتماعی بودن و هنر است.(1912) در روانشناسی جدید توده ای این خانواده است که نقش سازماندهی های بزرگ مثل کلیسا و ارتش را به عهده دارد. (فروید 1912) در مقاله من و ضمیر (1923) سر انجام فروید عقده ادیپ را بخشی از رشد کودک محسوب میکند، و آن را از سه سالگی تا پنج سالگی جای میدهد. بعد از سال 1923 بحثهای شدیدی در رابطه با عقده ادیپ و صحت اعتبار آن در گرفت. منتقدان از دیدگاه خودشان نوک حمله را به سوی نگاه پدر سالارانه فروید نشانه گرفتند. عقده ادیپ در رابطه با دختران چه میشود، و جایگاه آن کجاست؟ اینکه نوزاد برای مدتی طولانی در دایره قدرت مادر قرار دارد تا اینکه از وجود پدر آگاه میشود، چه معنائی میدهد؟ عقده ادیپ در جوامعی که آنها را مادر سالار مینامند چگونه است؟ این پرسشها در سالهای 20 تا 30 نقش مهمی برای روانکاوی ایفا کرد. فروید تلاش کرد تا آنجا که میتواند به این پرسشها پاسخ دهد و تا اندازه ای نیز موفق شد ولی در پایان بر اهمیت بی بدیل عقده ادیپ پایبند ماند: "من ترسی ندارم بگویم، که اگر روانکاوی تنها به خاطر نمایان کردن عقده سرکوب شده ادیپ و نه هیچ کار سترگ دیگری، احساس رضایت کند، همین کافی خواهد بود که در جایگاه خالق ارزشهای انسانی بنشیند." (1940)
مشکلهای تئوری فروید در شکل گیری فرا من
از نگاه فروید عقده ادیپ با ماهیت ضد اجتماعی اش که از همه جهت سر ناسازگاری دارد،ساختاری غیر قابل پذیرش است، که بزرگسالان با تهدید و تنبیه کودک را وادار میکنند که آن را به کناری بگذارد. در رابطه با پسر،وحشت از اخته شدن، عاملی است که او را مجبور میکند تا آرزوهای ادیپی خود را سرکوب کند؛ و برای دختران وحشت از دست دادن عشق این وظیفه را به عهده دارد. از طرفی احساسات سرکوب شده ادیپی به زندگی خود ـ تا ابدـ در ناخود آگاه ادامه میدهند، ولی به ویژه پس از دوران بلوغ، میتواند درعلائم روان نژندی اظهار وجود کند و از سوی دیگر سهم خود را در شکل گیری فرامَن ادا کند.فرامَن از نظر فروید وارث عقده ادیپ در ساختار شخصیت است، چرا که بخش بزرگی از احساسات قابل انفجارخود را در یک غلاف سخت  از اخلاقیات، متشکل از وجدان(حس گناه، تقصیر) و آرمانها (هر آنچه که ستایش میشود و آمالها) محافظت میکند. برای پسر، پدر رقیب محسوب میشود و به همین دلیل دشوار است که او را به عنوان یک قدرت بی طرف بپذیرد، فرامَن همچون تناسخِ قانونِ همان پدری است که دیگر وجود ندارد، یک جایگزین بی طرف و غیر شخصی ، بنیادی که از نظر اجتماع پذیرفته شده است و میتوان آنرا هم ردیف قانون های نوشته و نانوشته اجتماعی دانست. در عمل فرامَن اثر انگشت پدر را با خود حمل میکند، و هرچه آرزوهایِ ادیپی کودک خشن تر سرکوب و مجازات شده باشد، به همان اندازه فرامَن سخت تر و سازش ناپذیر تر خواهد بود و چنین شخصی در تربیت فرزندان خود سخت گیر خواهد بود. جالب توجه است که در نزد فروید همواره عقده ادیپ با تصوری در رابطه با زنای با محارم، قتل، اخته کردن، اعدام  و طرد همراهی میشود. این مساله در توصیف چیره گی بر عقده ادیپ و شکل گیری فرامَن نیز اثر میگذارد. فروید بر این باوربود که عقده ادیپ و شکل گیری فرامَن، یک گذار سریع و ناگهانی بود که در پنج سالگی رخ میداد. فروید هم چنان گفته است که عقده ادیپ در مسیر شکل گیری طبیعی، سرکوب نمیشود بلکه کاملا منهدم میشود،گویا هرگز وجود نداشته است. از اینجا او نتیجه میگیرد که بر خلاف عقده های سرکوب شده، دیگر توان ایجاد عوارض روان نژندی را نخواهد داشت. با این حال از این تعریف چنین برداشتی نمیتوان کرد که  تصور او از روند طبیعی چیرگی بر عقده ادیپ تفاوت اساسی با سرکوب دیگرعقده های مولد روان نژندی داشته باشد. بر عکس میتوان این نظر را داشت که انهدام عقده ادیپ،در مقایسه با عقده های سرکوب شده، نتیجه یک اقدام خشن تلافی جویانه است. زمانی که فروید تمرکز خود را بر روی زنای محارم و ممنوعیت آن، به عنوان مولدعقده ادیپ قرار داد، کاملا طبیعی به نظر میرسید که آرزوهای کودک امکان بر آورده شدن ندارند، چرا که ممنوعیت زنای با محارم از نظر اکثر مردم شناسان، بنیان اصلی اجتماع به حساب می آید، هر چند از نظرفروید ممنوعیت زنای با محارم "  شاید بزرگترین جراحتی باشد که عشق انسانی را در طول زمان مورد تعرض قرار داده است."(1930). در هر صورت راه دیگری وجود ندارد مگر فرمانبرداری بدون قید و شرط از قانون چیرگی بر عقده ادیپ. اگر فشار روی عقده های سرکوب شده کم شود، گرایشهای سرکش و ضد اجتماعی که هدف نهائی آنها زنای با مادر و قتل پدر است، سر بر خواهند داشت.نکته مهمی که باید به خاطر بسپاریم این است که نظر فروید دور نماهای مختلفی را مد نظر داشت و تنها در اندیشه  عناصری برای تکمیل نظریه جهان شمول روانکاوی ـ و نظریه فرهنگی نبود، در واقع ترسیم نقشه کاری، برای بنای جنبش روانکاوی مد نظر بود، جنبشی که فروید مقام پدر قبیله را در آن اختیار کرد، در حالیکه بسیاری از شاگردان سرکش ( آدلر، ستکل، یونگ....) تشکیل برادران آنارشیست قبیله را دادند. وقتی فروید در روزگار پیری خود را با موسی همزاد میدید و بر خلاف آنچه در تورات بیان شده بود، ادعا کرد که یهودیان موسی را کشتند ـ به همان شکل که برادران در قبیله پدر را کشتند و آنگاه به خاطر احساس گناه، او را به مقام خدائی رساندند، در واقع رابطه خود با شاگردانش را نیز این چنین میدید. پس از مرگش افکار اورا برای آینده روانکاوی چونان ده فرمان خواهند پذیرفت. در این بیان هم زمان، این حق برای فروید نهفته است که در برابر شاگردانش که به شکل گله ادیپها بر وی هجوم می آوردند، تن به سازش ندهد. فروید متوجه شد که این را به یک قاعده ثابت تبدیل کند، که اوبه  به عنوان پایه گذار روانکاوی نیازی ندارد نافرمانی را بپذیرد، چرا که ریشه در عقده ادیپ داشت و بهترین راه، انهدام عقده ادیپ است، تا فقط فرامَن باقی بماند. شاید  فروید روانکاوی را از یک مرحله بحرانی با انتخاب این سیاست نجات داد، اما بهای آن این بود که هم قدرت در شکل بغرنج آن در سلسله مراتب جنبش پذیرفته شد و هم اینکه نسخه فشرده ای از تئوری چیرگی بر عقده ادیپ و شکل گیری فرامَن مورد قبول قرار گرفت.
من راه حلی بهتربرای عقده ادیپ در نزد خود فروید میبینم، یا بهتر بگویم در نزد فروید زمانی که به عنوان تحلیل گر داستان بیماران ظاهر میشود.  زمانی که بیماران روان نژند بر روی کاناپه نزد فروید دراز میکشیدند، همان نافرمانی، پرخاشگری ،توهین و آرزوی مرگ را تجربه میکرد که شاگردانش با آنها به او حمله میکردند. در درمان "دورا" (1905) که هنوز مفهوم "انتقال" به طور کاملا تعریف نشده بود و  اجازه میداد که بیماراحساس برتری کند، روند رضایت بخش درمان واقعی ممکن نشد. روایت درمان "هانس کوچک" (1909) در واقع نقطه عطفی بود، چرا که فروید این امکان را یافت تا کار کرد روان نژندی را در حالت جنینی درک کند. در درمان "موش مرد" (1909) و "گرگ مرد" (1918) با بردباری تهاجم سنگین ادیپی را تحمل کرد و آموخت آن را تحلیل کند. در این موارد به هیچ وجه صحبت از کاربرد اقتدار برای حل تضادهای ادیپی، آنهم با یک ضربه سریع تا از شر این گره کور راحت شود نبود ،یعنی همان شیوه ای که در رابطه با شاگردانش و یا در کلاسهای تحلیلی استفاده میکرد. در رابطه با بیمارانش، فروید به خود اجازه میداد که بر روی اقتدارش قمار کند و با مقاومت بیمار کنار بیاید و انتقالهای منفی را به بهای دستیابی و بررسی تضاد های ادیپی در دراز مدت تحمل کند. این همان چیزی است که باز نگری در فرضیه عقده ادیپ و چیره شدن بر آن را ضروری میکند.
"حسرت پدری" و مشکل اقتدار در جامعه مدرن
قبلا ویلهلم رایش حدود سالهای 1930 ادعا کرد که عقده ادیپ هیچ ربطی به مساله ممنوعیت زنای با محارم ندارد، بلکه نتیجه سرکوب نیاز های جنسی توسط پدر است که آن نیز مربوط به نقش منافع اقتصادی در پیوند زناشوئی است. همچون رایش من هم بر این باورم که تمرکز بر روی نقش ممنوعیت زنای با محارم به عنوان دلیل برای شکل گرفتن عقده ادیپ، قابل قبول نیست، ولی از طرف دیگر با او و دیگرانی که با او هم عقیده اند، موافق نیستم که میتوان با آزاد گذاشتن کودک در بر آورده کردن هوسهای کودکانه جنسی با همسالان خود ویا بزرگسا لان ،از شکل گیری عقده ادیپ جلوگیری کرد. از طرفی گرایشهای سادیستی و  ماژوخیستی در این مساله هست که نباید به آنها امکان بروز بیش از نیاز داد.... به همین طریق شعار های شورش سال 68 را در رابطه با تربیت آزاد بدون ممنوعیت و تنبیه را، خواستی از روی حسن نیت میدانم ولی ساده لوحانه. خانواده هائی که نخواستند و یا نتوانستند روش تربیتی را به کار بگیرند که در آن از یک نفر حرف شنوئی وجود داشته باشد، بعدا نتیجه آن تحویل روان شناسها، مربیهای اجتماعی،مشاوران اجتماعی،پلیس و دادگاه داده شد، تا با آموزش مجدد آنها خسارت وارد شده را ترمیم کنند. از اواسط دهه هفتاد میلادی والدین و مربیان کودک  نگرانِ نسل جوانی خودشیفته و فاقد همدردی بوده اند و در دهه های بعدی رشد جامعه به سمتی متمایل شده است که همچنان رفتار های ضد اجتماعی به صورت استفاده از مواد مخدر، سازماندهی باندهای خلاف کار، باند های اوباش و خشونت افراطی  خود را نشان داده است. در این رابطه میتوان به این نکته توجه داشت که جوانان دانمارکی که در غیاب پدران، در جهانی زنانه تربیت شده اند و در آن خیلی راحت به خواسته های خود رسیده اند، و جوانان خانواده های مهاجران که در زیر اقتدار پدربا کتک سر جایش نشانده شده ، بی آنکه پدر بتواند او را کمک کند تا در جامعه برای خود موقعیتی به دست بیاورد، نسبت به اقتدار موضعی یکسان دارند. بدون تردید مساله بازگشت دوباره شخصیت اقتدارگرا،که بدون چون و چرا از مجریان قانون پیروی کند مطرح نیست، اما نشانه های زیادی وجود دارد که نسل حاضرجای خالی اقتدار پدری را حس میکند و نمیتواند جایگاه واقعی و طبیعی اقتدار را پیدا کند. کاملا به جاست، که کسی که در دوران کودکی اش توسط والدینش تحت فشار قرار میگیرد، در دوران بزرگسالی علائمی از رفتار کودکانه از خود نمایش میدهد، اما آنچه که جدید است این است که، کسی هم که زود تر از زمان معمول اجازه داشته است که وارد زندگی بزرگسالی شود و به انتخاب خود از مزایای زندگی بزگسالی بهره مند شود، نیز در سنین بزرگسالی رفتاری کودکانه دارد.من بر این باورم که تربیت به شیوه اقتدار گرایانه قدیم و تربیت جدید بدون استفاده از اقتدار در یک نقطه نتایج یکسانی به بار می آورند. هر دوی آنها شخصیتی تنها را رها میکنند با تصوری بدوی از اقتدار، در نتیجه حس دوگانه و دمدمیِ "حسرت پدری" از دوران پنج سالگی، در بیست سالگی همچنان نیازی است که باید ارضاء شود."رمان خانواده روان نژندها" که در آن نشان میدهد چگونه جوانان در رویای بازگشت به آرمانهای دوران کودکی، خود را کودکی تصور میکند که به فرزند خواندگی پذیرفته شده است، و در خیال های خود تصویری بزرگ از والدین واقعی خود ترسیم میکند که پاسخ گوی انتظار قهرمانانه ای است که او از خود دارد.قهرمان شدن در این دنیای خیالی بدون یک منشاء فوق العاده، مکن نیست. با کمی دقت متوجه میشویم، چگونه ابر قهرمانهائی مثل مسیح، تارزان و سوپرمن دارای شناسنامه ای یگانه و منحصر به فرد شده اند تا کسانی که آنها را سرپرستی کرده اند، به چشم نیایند. "حسرت پدری" نزد جوانان هم حسرت پدر نیک است و هم حسرت پدر پلید، هر چند در واقع دو جنبه از یک قضیه است. پدر نیک کسی است که باید بیاید و مشکلات را حل کند و جهان را نجات دهد، ولی در عمل پدر نماهای تقلبی در آنها حلول میکنند. پدیده ه هائی همچون جنبشهای افراطی سیاسی و مذهبی، نشان میدهد که یک بُت و یا یک رهبر، میتواند با استفاده از آوای پدر خیالی بر دیگری مسلط شود، همانطور که یک "هیپنوتیزگر" این کار را میکند. پدر پلید کسی است که باید از سر راه برداشته شود، و تنها راه پیروزی  انباشتِ پلیدی در مقیاسی عظیم در درون خویش و به کار گیری آن است. هرچند پدر پلید محو نمیشود، بلکه در قالب دشمنی جدید به زندگی ادامه میدهد. در خیابان پدر پلید در تمام کسانی که اونیفورم به تن دارند و نماینده قدرت هستند، حلول میکند، وبرای این جوانان چونان یک میدان مغناطیسی عمل میکند، به محض اینکه کوچکترین حرکتی برای نمایش قدرت را مشاهده میکنند، مهاجم میشوند و آنهائی که بی باک ترند، از این طریق در فرقه برادران به درجه ای از قهرمان نامیرا میرسند.این شیوه خاص بیان حسرت پدری در عمق خود تلاشی است برای آغاز دوباره رشدی که با خیانت اقتدار پدری متوقف شد.فروید درمانگر به ما می آموزد که میتوانیم با به کار گیری روشهای جدید آموزشی برخورد با سرکشی های ادیپی را فرا بگیریم و در نتیجه بازنگری در تئوری و درک عقده ادیپ را نیز. اگر در نظر بگیریم که آرزوهای بنیادی ادیپی در کودک نه به خاطر زنای محارم و قتل پدر، که کم و بیش خواستی است با جنبه های اروتیک و قدرت برای بر آوردن آنها همچون بزرگسالان، پس میتوان در این رابطه به گفتگو نشست.کودک نمیتواند به راحتی و با یک چرخش از منفعل بودن به فعال شدن ، قدرتی را که بزرگسالان دارند به دست بیاورد اما میتواند به تدریج به همراه رشد خود به مزایائی که میخواهد برسد.نقطه عطف تغییرشرایط و تکامل، کسب گام به گام مجموعه ای از عناصر همگام است که فرامَن را شکل میدهند. به همان شکلی که به "من" رشدی گام به گام از جوانه زدنش تا بلوغ اعطاء میشود، فرامن را باید همچون ساختاری در حال تکامل در نظر گرفت، ساختاری که میتواند موضوعی باشد برای تعلیم دادن.امکان کاهش حسرت بدوی پدری و آسیب های زیادش وجود دارد، اگر کودک بتواند با افراد بزرگسالی که گوش شنوا دارند پیوند برقرار کند و از آنها بیاموزد. قدرت نباید به شکلی خشن و بیرحم عمل کند، بلکه باید حضور داشته باشد، به این معنی که خود از قانون پیروی کند نه اینکه از آن در جهت منافع خود سوء استفاده کند. والدین باید به عنوان الگو حضور داشته باشند و از قدرت خود جهت مند برای رسیده به نتیجه مطلوب استفاده کنند. کودک در تصورات خود و شرکت در بازی از مزایای بزرگسالان بهره برداری میکند، ورزش و بازی واسطه های مناسبی هستند برای آموزاندن، چرا که قواعد بازی برای همگان یکسان است و شکست و پیروزی میتواند به تناوب رخ دهد. رقابت تا حدی لازم است چرا که به قول فروید تفاوت بین نسلها، پایه اصلی تحول های فرهنگی است. چرا که هر نسلی تلاش میکند تا از نسل قبلی پیشی بگیرد. هدف نهائی چیره شدن بر عقده ادیپ، بررسی نشانه های روحی سلطه گری است، از بین بردن کامل قدرت، وحذف نابرابری بهره مندی از قدرت بین انسانها یک وهم است و دلیلی وجود ندارد که آن را به یک هدف سیاسی بر گزینیم، ولی از انتقاد از کسانی که برای خود قدرت خاصی قائل میشوند نباید خودداری کرد. قدرت را نمیتوان از جامعه محو کرد ولی میتوان آنرا همواره به سمت دموکراسی بیشتر سوق داد.

"حسرتِ پدری" را من به عنوان یک کلمه در اینجا به کار میبرم.پسرانی که در یک تصمیم گروهی پدر را کشتند، بعدا حسرت داشتن پدر را خوردند.  
منبع:
کتاب:
Fokus på Freud2006
مقاله:
Ødipuskomplekset
Ole Andkjær Olsen
Oprør og Faderlængsel

لینک مقاله در رادیو زمانه
https://www.radiozamaneh.com/314262