۱۴۰۲ خرداد ۱۴, یکشنبه

می خواهم زنده بمانم

 

میخواهم زنده بمانم

 


آریامن احمدی در مقاله" آیین اعدام ،تصویر اعدام روی پرده نقره ای سینما* " در بین فیلمهائی که نام میبرد دوفیلم هست که به احتمال زیاد بسیاری از جوانان آنها را ندیده اند. "در کمال خون سردی"(1) به کارگردانی ریچارد بروکس در سال 1967 ساخته شده است و "میخواهم زنده بمانم"(2) به کارگردانی رابرت وایس  ساخته شده در سال 1958. وجه مشترک این دو فیلم این است که بر مبنای دو رخداد واقعی که مورد توجه خاص رسانه ها به ویژه روزنامه های آن زمان قرار گرفته بودند ساخته شده اند. نکته مشترک دیگری که این دو فیلم دارند پرداختن به جزئیات مراسم اعدام است که در این نوشته مورد توجه ویژه قرار خواهد گرفت. در کشورهای اروپائی و بسیاری از کشور های دیگر حکم اعدام لغو شده است ولی در ایالات متحده آمریکا هم چنان اعدام بنا به رای دادگاه صادر میشود که پس از سپری شدن مراحل قانونی لحظه ای فرا می رسد که حکم اعدام باید اجرا شود، یعنی کسانی باید عمل کشتن فرد محکوم را انجام دهند.رابرت وایس در میخواهم زنده بمانم در صحنه های پایانی فیلم بر روی این بخش از حکم اعدام تاکید ویژه ای دارد. مرحله ای که چندین نفر برای تحقق آن با ایفای نقشی که بر عهده آنان گذاشته شده است محکوم را به سوی قتلگاه سوق می دهند. مذهب در هیبت کشیش برای آمرزیده شدن روح محکوم نقش نهاد الهی را به عهده دارد و با وعده این که خداوند فرزندان خود را می بخشاید محکوم را برای پذیرش حکم خود به این امید که در دنیای دیگر مورد لطف الهی قرار خواهد گرفت تشویق میکند.مسئول سلولی که محکوم آخرین روز خود را در آن میگذراند  نماد زنی است مطیع دستورات و قواعد وضع شده. او فاقد حس هم دردی است و تنها چیزی که برایش مهم است اجرای دقیق مقررات وضع شده برای این شرایط خاص است تا همه چیز طبق برنامه پیش رود و محکوم به اتاق گاز فرستاده شود همکار دیگر او پرستا ری است که هر چند تلاش می کند تا وظایفی را که به او محول شده طبق مقررات انجام دهد اما سعی میکند تا با بر قراری ارتباطی دوستانه همکاری محکوم را در اجرای مقررات به دست آورد.گفتگوی او با محکوم در زمان ورود به سلول ویژه او را از دیگر همکار خود که زنی عبوس و تابع مقررات است متمایز می کند.

پرستار: سلام باربارا، اسم من هم مثل تو بارابارا است

باربارا: من را خانم گراهام صدا کنید

پرستار سعی میکند گفتگوئی دوستانه و عادی بر قرار کند و با تاکید بر اینکه هم نام هستند اینگونه جلوه دهد که تفاوتی بین آنها نیست. اما تفاوت بزرگ این است که محکوم روز بعد ساعت 10 به اتاق گاز فرستاده میشود و پرستار با اتمام ساعت کارش به خانه نزد بچه هایش می رود. نحوه اعدام در این دو فیلم با هم متفاوت است، باربارا گراهام در می خواهم زنده بمانم به اتاق گاز فرستاده میشود ولی در فیلم "در کمال خون سردی" پری اسمیت(3) و اسکات ویلسون(4) با طناب دار حلق آویزمی شوند.رابرت وایس صحنه پرده برداری از اتاق گاز را به گونه ای نشان میدهد که گوئی پرده تماشا خانه ای است که برای نمایش ویژه ای که هر از گاهی برای تماشاچیان دست چین شده بر روی پرده میرود ساخته شده است، نمایش جان کندن انسان. با کنار رفتن پرده سیاهی که اتاق گاز را از دید دیگران پنهان کرده است محفظه ای نمایان میشود که کپسولهای فضانوردان را در فضا در ذهن تداعی می کند،محفظه ای که نظیرش را در زندگی روزمره نمی بینیم. نماد به کار گیری آخرین دستاوردهای فنی در ساختن آن، محفظه ای بنا شده از اسکلتی فلزی با پنجره هائی در اندازه مناسب تا تماشاچیان بتوانند به راحتی جان دادن محکوم را از نزدیک به وضوح ببینند و هم زمان قاب فلزی و سیاه پنجره ها با تعداد چشمگیر میخهای پرچ شده به آنان اطمینان می دهد که امکان نشت گاز به بیرون از این محفظه غیر ممکن است و تمامی گاز تولید شده در ششهای محکوم جای خواهد گرفت. کارگردان با دقت دانش آموزی که تمام جزئیات آزمایش های درس شیمی را در دفترچه خود یادداشت میکند و آن را با ترسیم وسایل آزمایشگاه منقش میکند تا همه چیز را به خوبی به خاطر بیاورد مراحل آماده کردن اتاق گاز را با تصاویر نزدیک از اندازه گیری دقیق مواد لازم شیمیائی و آزمایش بخش های مختلف مکانیکی اتاق گاز برای رسیدن به اطمینان خاطر که همه چیز بدون نقص کار خواهد کرد، رابطه تکنیک و کشتار را به تصویر می کشد. دقت او در نمایش رابطه دانش و فن آوری در ساختن اتاق گاز به گونه ای است که اگر این بخش از فیلم را جداگانه تدوین کنند بیشتر شبیه فیلمهای مستند علمی خواهد بود با این تفاوت که دو ماموری که این وظیفه را به عهده دارند اونیفورم پلیس به تن دارند.مجریان حکم اعدام پذیرفته اند که انجام این کار شغل آنها است و گوش به زنگ تائید اجرای حکم هستند که احتمالا از پشت میز مسئولی در بخش ویژه ای در ساختمان دادستانی که چندین کیلومتر با زندان فاصله دارد به آنها ابلاغ خواهد شد. آنها چشم به عقربه های ساعت دارند و گوش به زنگ هستند تا تلفنی که مستقیما اجرای حکم را تائید میکند به صدا در آید. همه چیز با نظمی صنعتی پیش میرود. ساعت زمان را نشان میدهد و تلفن حکم را تائید میکند.صحنه اجرای حکم باربارا گراهام در این فیلم، نفس گیرترین بخش آن است. کارگردان با تدوین صحنه های آماده کردن اتاق گاز،نقش تلفن و ساعت و آنچه که باربارا گراهام در این آخرین لحظات تجربه میکند ما را به دنیای درونی محکوم به مرگی می برد که با تمام وجودش می خواهد زنده بماند. اجرای حکم در همان روز دو بار به تاخیر می افتد و هر بار امید زنده ماندن در باربارا شکوفا میشود او در پاسخ به کشیش می گوید " من اعدام نشدن را بیشتر از اعدام شدن دوست دارم".او با ظاهری آراسته هم چون زنی که به جشن میرود به سمت اتاق گاز می رود اما در آخرین لحظه تقاضا میکند که به او چشم بند بدهند چرا که نمی خواهد چشم در چشم تماشاگران بیندازد. کشیش به همراه مامور پلیس زیر بازوی او را می گیرند و او را راهی اتاق گاز می کنند.ماموران او را بر روی صندلی می نشانند دستهایش را با کمربند به دسته های صندلی می بندند و با همان نوع کمر بند که شبیه به کمر بند ایمنی در اتوموبیل ها است شانه های او را به صندلی محکم می بندند و پاهایش را نیز.برای بیان نگاه تماشاگران این مراسم زنده قتل مشکل بتوان واژگانی در خور یافت که بتواند حسی را که به انسان دست میدهد وصف کند. شاید ترکیبی از وحشت و لذت. لذت از دیدن مرگ دیگری و وحشت از اینکه میتوانست سرنوشت من هم چنین شود و من چه خوشبختم که زنده می مانم.در پایان نمی توان از نقش آفرینی درخشان سوزان هیوارد(5) برای خلق شخصیت بابارا گراهام خودداری کرد.

 


"در کمال خونسردی" بر مبنای کتابی به همین نام از ترومن کاپوت(6) ساخته شده است که در ملاقاتهای طولانی که با  پری اسمیت و اسکات ویلسون در زندان داشته نوشته است. هر چند ریچار بروکس فقط چند دقیقه از فیلم بلند دو ساعته خود را به نمایش چوبه دار و توصیف غیر مستقیم آن از زبان دیگران میپردازد ولی موفق میشود در همین دقایق کوتاه تصویری واقعی از مجریان اعدام را بر پرده سینما نقش بزند.مراسم به شکل غریبی شبیه به همان است که در فیلم "می خواهم زنده بمانم" دیده ایم با این تفاوت که در این فیلم از اتاق گاز خبری نیست ولی در عوض انباری در نزدیکی زندان است که در کنج آن سکوی اعدام را بنا کرده اند که به نام "گوشه" شناخته میشود. در این زندان که محل نگه داری محکومین به اعدام است هر زندانی در سلول انفرادی در انتظار اجرای حکم اعدام است. در این زندان مقررات ویژه ای بر قرار است. محکومین از حق داشتن رادیو محرومند.هر هفنه فقط دو بار حق تراشیدن صورت خود را دارند آن هم با خود تراشی ویژه که نتوانند از تیغ آن برای خود کشی استفاده کنند. آنها می توانند از پنجره سلول خود آن زمان که محکومی را برای اجرای حکم به گوشه میبرند ببینند و انتظار روزی را بکشند که خود آن مسیر را طی کنند. سکوئی که در کنج انبار بنا کرده اند سازه ای است چوبی که بنا بر نیاز کارکرد آن بدون هیچ نوعی از تزئین با حد اکثر توجه به مکانیسمی که باید بدون هیچ مشکلی در زمان استفاده قابل اعتماد باشد بنا شده است.محکوم باید از پله های سکوبه محلی برسد که جلاد در انتظار اوست تا طناب اعدام را بر گردنش بیفکنند. روز موعود که فرا میرسد دستهای محکوم را دستبند میزنند،دسبندی ویژه که برای این روز مهم ساخته شده است. ترکیبی از تسمه و زنجیر که هم چون جلیقه ای بالا تنه محکوم را در بر می گیرد.نماینده دادگاه در پای سکوی اعدام حکم را قرائت میکند و محکوم اگر حرفی برای گفتن دارد به او این امکان را می دهند که آخرین حرفهایش را بزند. آنگاه دو مامور او را در بالا رفتن از پله ها همراهی می کنند و تحویل جلاد می دهند. روشی شناخته شده و قدیمی بدون به کار گیری فن آوری پیچیده و مدرن که با کنترل چند کارکرد ساده  آنمیتوان از عملکرد درست آن اطمینان حاصل کرد.هم زمان که نماینده دستگاه عدالت در حال اعلان اجرای حکم برای محکوم است مردی که کت و شلواری تیره به تن و کلاه شاپوئی به همان تیرگی بر سر دارد به سمت پله های سکو میرود او جلاد است، همان کسی که دستگیره را می کشد تا دریچه زیر پای محکوم باز شود. مرد جوانی از روزنامه نگار میپرسد:

ـ او برای حلق آویز کردن محکوم چقدر میگیرد

خبر نگار: 300 دلار برای هر نفر

مرد: این بابا اسم هم داره؟

خبرنگار: ما مردم

پاسخ خبر نگار جای تامل دارد چرا که او از نام جلاد استفاده نمی کند.در زبان فارسی مترادف های مختلفی برای جلاد است که میتوان از میر غضب،دژخیم و سلاخ نام برد. عناوینی که شغل را تعریف میکند و زمانی که خبر نگار "ما مردم" را مترادف جلاد به کار میبرد همه کسانی را که از حکم اعدام جانبداری میکنند در این جنایت مسئول میداند. اعدام در هر شکلی و به هر بهانه ای قتل است، قتل دولتی.

 

کاپوته ترومن

1 ـ In Cold Blood  

 2 ـ I Want to Live

Perry Smith

4 ـScott Wilson

5 ـ Susan Hayward

6 ـ Truman García Capote


 لینک مقاله در تریبون زمانه

https://www.tribunezamaneh.com/archives/349820


* https://www.radiozamaneh.com/748859/