۱۴۰۱ مهر ۲۵, دوشنبه

پازولینی، سالو و قدرت


فراسوی پلیدی

نگاهی به خشونت عریان در فیلم سالو


به یاد ندارم که تماشای فیلمی با محوریت خشونت، کشتار و بی رحمی و یا افراد روان پریش که زجر، شکنجه و کشتن دیگری\دیگران برایشان امری لذت بخش است را نتوانسته باشم تا به انتها ببینم. هر چند تماشای این فیلمها لذت بخش نیست ولی از آنجا که مساله به عنوان امری استثنا از قاعده ارائه میشود تحمل آن را آسان می کند، چرا که در این فیلم ها اینگونه القاء می شود که این افراد بیمارانی هستند در برابر اکثریت انسانهائی که خواهان زیستن برادرانه در کنار دیگر انسانها هستند.برای نمونه میتوان از فیلمهای سام پکین پا (1)که به او لقب استاد خشونت داده بودند و یا سایکو(2) اثر هیچکاک یاد کرد.اما اولین بار که فیلم سالو(3) از پازولینی(4) را به تماشا نشستم پس از پانزده یا بیست دقیقه که از فیلم گذشت حال تهوع به من دست داد و از دیدن بقیه فیلم صرف نظر کردم. چند سال بعد تلاش مجدد من برای دیدن کامل فیلم با بروز دوباره همان حس مشمئز کننده با شکست مواجه شد تا اینکه  به تازگی ترجمه فارسی 120 روز سدوم یا مکتب لیبرتین"(5) در اینترنت در دسترس همگان قرار گرفت،ترجمه ای که با جمله »تقدیم به پازولینی« آغاز میشود و همین انگیزه ای شد تا این بار فیلم را که بر مبنای آن  کتاب ساخته شده است ببینم و خود را موظف کردم که فیلم را تا به پایان ببینم و موفق شدم. پازولینی با انتخاب سال 1944 برای شروع فیلم زمان داستان را از قرن هجدهم به دوران معاصر تغییر داده است، آخرین روزهای حکومت فاشیستها در ایتالیا، شاید همین تغییر زمان است که تماشای فیلم را دشوار میکند! شاید! در نقد های جسته گریخته ای که در باره این فیلم خواندم تمرکز بر روی سادیسم همچون یک بیماری جنسی که فرد تنها با آزار دیگری میتواند از رابطه جنسی لذت ببرد و پیوند این دیگر آزاری با فاشیسم نقطه مشترک آنها بود.هدف این نوشته نقد فیلم پازولینی نیست بلکه تلاش برای یافتن این پرسش است که چه تفاوتی بین نمایش خشونت در فیلم پازولینی با دیگر فیلمهائی از این نوع هست که حالت تهوع به انسان دست میدهد؟ در اواسط دهه نود میلادی یک روانشناس دانمارکی که در یکی از کشورهای آفریقائی به زنانی که در جنگ داخلی مورد تجاوز قرار گرفته بودند کمک میکرد در پاسخ به این پرسش که کارش باعث تغییر دیدگاهش  نسبت به انسان میشود یا نه گفت" من بر این باورم که همه انسانها ذاتا خوبند این شرایط زندگی است که آنها را به سوی بدی میکشاند" این سخن از زبان یک زن که به عنوان درمانگر، روایت های زنان بسیاری را که مورد تجاوز قرار گرفتنه بودند شنیده بود برای من شگفت آور بود. در آن روزها من نیز یقین کامل داشتم که انسان ها ذاتا نیک خواه یک دیگرند تنها این شرایط اجتماعی است که آز آنها موجوداتی دهشتناک و پلید به وجود می آورد. با باور کامل به ذات نیک انسانی کار روان درمانی را آغاز کردم. باید سپاسگزار کسانی باشم که در این سالها با اعتماد کامل روایت سختی ها و مرارتهائی که در زندگی کشیده اند را برای من روایت کرده اند، روایتهائی که هر یک رمانی بود منتشر نشده. از خلال این روایتها که هر یک معرف گوشه ای از روابط بین انسانی بود به تدریج در باور خود بر وجود" ذات نیک انسانی" شک کردم. آنچه روایت می شد از زبان اول شخص مفرد بود، از زبان شخصی که بخشی از زندگی خود را روایت میکرد. زندانیان شکنجه شده از خاورمیانه، آفریقا،بالکان و آسیا. زنانی که شاهد کشته شدن فرزندان خود بودند.جنگ، ویرانی و کشتار دسته جمعی،تجاوز و سوء استفاده جنسی در راه فرار و دیگر اشکال خشونت و تعدی جسمی، و این همه نه در عهد مغول که در زمان معاصر و دقیق تر درست در همین زمانی که من و شما زندگی میکنیم رخ داده است و می دهد. اما این »درنده خوئی« آنچنان که سعدی آن را مینامد به شهادت تاریخ همواره وجود داشته است و او که باور داشت بنی آدم در آفرینش از یک گوهرند به این باور رسید که آدمیان اسیر دیو مانده اند چرا که فرشته راهی به مکان آدمیت ندارد(6). سعدی آدمی را پند میدهد تا این درنده خوئی را در طبیعت خود بمیراند تا »آدمی« شود.اگر آنچه را که سعدی طبیعت آدمی می نامد به ذات آدمی ترجمه کنیم میتوانیم سخن سعدی را اینگونه تفسیر کنیم که حضور ذاتی بد سرشت که نتیجه در اسارت ماندن انسان در بند دیو است در وجود ما لانه کرده است و در این اسارت او پای بند شهوت شده است و رهائی از این شهوت راه رستگاری او برای آدمی شدن است چرا که" خور و خواب و خشم شهوت" ما را در ردیف حیوانات قرار میدهد. تقریبا پنج قرن پس از سعدی مارکی دوساد(7) در رمان "120 روز سدوم یا مکتب لیبرتین" که در زندان باستیل نوشته بود  نمود بیرونی حیوان صفتی "خور و خواب و خشم شهوت" را به عریان ترین شکل آن به رشته تحریر در می آورد و دویست سال بعد پازولینی آن نوشته را برای نمایش بر روی پرده سینما خلق میکند و چند روز بعد از اتمام تدوین فیلم به شکل فجیعی به قتل می رسد. نمایش فیلم او بر پرده سینما ممنوع میشود. تفاوت آنچه که پازولینی به نمایش میگذارد با آنچه که سعدی بیان می کند در عدم وجود آن دیوی است که به گفته سعدی انسان در اسارت او مانده است. برای پازولینی شکنجه و آزار دیگری برای لذت بردن زاده انسان بودن ماست.به نمایش گذاشتن خشونت بر روی پرده سینما ضرورتا به این معنی نیست که سبب ایجاد انزجار در ما شود. ما از اینکه قهرمان فیلم آدمهای شرور را میکشد و آنها را به سزای اعمالشان میرساند خوشحال میشویم و پیروزی قهرمان به ما احساس امنیت می دهد. روایت های هالیوودی از خشونت در اکثر موارد بر مبنای دوگانه جنگ نیک وبد قرار دارد و در نبرد بین اهورا و اهریمن ما جانبدار قهرمان فیلم که درجبهه اهورائی برای نجات ما ااهریمن دست به کشتار میزند هستیم و به همین دلیل پیروزی او در ما ایجاد مسرت و شادی میکند و از کشته شدن نیروهای شر نه تنها ناراحت که خوشحال هم میشویم. کارگردانهائی که از ایدئولوژی هالیوود پیروی نمی کنند از خشونت روایت دیگری را به نمایش می گذارند. اینگمار برگمان در فیلم »فانی و الکساندر«(8) از به کار گیری تنبیه بدنی برای تربیت کردن بچه ها از سوی نا پدری آنها که اسقف هم هست استفاده میکند تا شخصیت دیگر آزار و مستبد یک روحانی متشرع خشک اندیش را  به ما نشان دهد.او شهوت درونی اسقف را چنان واقعی به تصویر میکشد که در ما انزجاری عمیق از بی رحمی و سنگدلی این نماینده خدا بر روی زمین شکل می گیرد. برگمان شخصیت مردی را به ما نشان میدهد که از آزار دیگران برای وادار کردن آنها به تسلیم و فرمانبرداری لذت میبرد و در این راه خود را محق می داند چرا که ردای کلیسا بر تنش  به او این جایگاه را داده است که هرچه انجام می دهد در راه رضای خداوند است. برگمان شخصیت استیلا گر و دیگر آزار اسقف را همچون نوعی از انسان بودن به ما ارئه میدهد به گونه ای که ما از عمل او منزجر میشویم و هم زمان نمیتوانیم از او متنفر باشیم. برگمان برای نمایش خشونت از رگبار مسلسل و شتک زدن خون بر دیوار استفاده نمی کند ولی از بیانی واقع گرا بهره میگیرد،آن چنان واقعی که ما خشونت را لمس میکنیم. پازولینی در به تصویر کشیدن اثر مارکی دوساد به نمایش عریان خشونت بدون تن دادن به معیارهای قابل قبول جامعه وفادار می ماند. او با نمایش بدنهای برهنه ای که مورد تحقیر،آزار و استفاده شهوانی قرار میگیرند، تنها خشونت را به نمایش نمی گذارد، بدنهای برهنه ،نمایش عریان ذهن قدرتمندانی است که با شهوتی سیری ناپذیر قدرت را برای تسلط بر دیگران قبضه کرده اند تا از راه تسلط بر آنها صاحب جسم و روان آنها نیز بشوند. هدف صاحبان قدرت تصاحب دیگری است، قدرت وسیله ای است برای به تملک در آوردن دیگران تا آنها را از انسان به اشیاء تبدیل کنند و ازآنها همچون هر وسیله دیگری که در تملک خود دارند برای ارضای هوسهای شهوانی خودبهره بگیرند. شهوتی سرکش در ما برای چیرگی بر دیگری و تسلط بر دیگری وجود دارد که تنها با اعمال قدرت می توانیم نیازهای این شهوت را برآورده کنیم. شاید رو در رو شدن با چنین واقعیتی است که تماشای فیلم" سالو یا 120 روز در سدوم "را برای ما دشوار میکند. آنچه که پازولینی به ما نشان میدهد نه بدنهای عریان و شهوترانی، که عیان کردن انگیزه های واقعی قدرتمندان برای به دست گرفتن قدرت است. او در عیان کردن هدف قدرتمندان برای سازماندهی قدرت بی هیچ پرده پوشی به ما میگوید ساده لوح نباشید آنها می خواهند مالک جسم و روح شما شوند.میگویند که قدرت انسانها را عوض میکند در حالیکه باید گفت قدرت چهره واقعی انسانها را عیان میکند. اشتباه بزرگی مرتکب خواهیم شد اگر فاشیسم را تنها با صلیب شکسته و یهودی ستیزی بشناسیم. فاشیسم میتواند در هر لباسی ظهور کند، خود را خیر خواه همگان بنماید و یا همچون شخصیتهای کتاب مارکی دو ساد خود را لیبرتین(آزادی خواه) بنامد و ما را به خودی و بیگانه تقسیم کند، تنفر پراکنی کند قدرت را به دست بگیرد و ما را بازیچه امیال خود قرار دهد. جنگ به راه بیندازد تا ما یکدیگر را بکشیم.فاشیسم همچون ویروس عمل میکند وهر لحظه به شکلی در می آید تا از سپر دفاعی ذهن ما عبور کند و ما را به بردگی بکشد. پازولینی این میل سرکش و افسار گسیخته برای به دست گرفتن قدرت را نه استثنائی از قاعده که قاعده کلی برای قدرت ارائه میدهد،قاعده ای که مهربانی و عشق به هم نوع را به استثناء تبدیل میکند و همین استثناء است که ما را دچار وحشت میکند. در جائی که خشونت و کشتن دیگری قاعده است دیگر قهرمانی وجود ندارد و مرز اهورا و اهریمن از بین رفته است چرا که همه چیز در سلطه بی قید وشرط "پلیدی" است و در فراسوی این پلیدی انسان هائی قرار دارند که مست از باده قدرت از رنج دیگران لذت می برند. ما نه اسیر دیو که فرمانبردار پلیدی های انسانی خود هستیم و این همان حقیقتی است که تماشای فیلم سالو را برای ما ناخوشایند میکند. هر چند هیچ وقت مشخص نشد که چه کسی یا کسانی پازولینی را به قتل رساندند و به چه جرمی؟ شاید "جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد."

 لینک مقاله در تریبون زمانه: https://www.tribunezamaneh.com/archives/150404

David Samuel "Sam" Peckinpah-1 فیلمساز آمریکائی 1984 ـ 1925

Psycho- 2 اثر آلفرد هیچکاک 1960

Salo or the 120 Days of Sodom- 3 به کارگردانی پیر پائولو پازولینی 1975

1975 ـ 1922 Pier Paolo Pasolini- 4

- 5"120 روز سدوم یا مکتب لیبرتین" اثر مارکی دوساد ترجمه علی طباخیان

- 6اشاره به غزلی از سعدی با مصرع "تن آدمی شریف است به جان آدمیت"

- 7 Markis de Sade1814 ـ 1740

Fanny og Alexander- 8 اثر اینگمار برگمان 1982

 شر