۱۳۹۷ مهر ۱۷, سه‌شنبه

یک روز به خصوص



یک روز به خصوص

فیلمی که ارزش دیدن دارد


عنوان اصلی: Una giornata particolare
عنوان انگلیسی: A Special Day
کارگردان: اتوره سکولا
بازیگران: سوفیا لورن و مارچلو ماسترویانی
محصول 1977 ایتالیا

روز 8 ماه می 1938یک روز خاص در تاریخ معاصر است، روزی است که آدولف هیتلر به همراه یک هیات بلند پایه از نخبگان حزب نازی برای یک دیدار رسمی به رم پاتخت ایتالیا می آید تا به همراه موسولینی رهبر حزب فاشیست ایتالیا اتحاد دو حزب را به جهان اعلان کنند. روز بزرگی است برای فاشیست های ایتالیا و برای بزرگداشت چنین روزی تمام شهر را چراغان کرده اند و تمامی نیروی خود را بسیج کرده اند تا مردم برای خیر مقدم به پیشوا به میدان بیایند و شکوه از دست رفته رم را به آن بازگردانند. فیلم با نمایش فیلمهای مستند از ورود هیتلر و همراهانش به ایتالیا و استقبال از او توسط یک هیات بلند پایه از حزب فاشیست ایتالیا آغاز میشود گزارشگر تلاش میکند با انداختن باد در گلو به صدای خود ابهت لازم را بدهد تا طنین اهمیت این روز تاریخی باشد و در تعریف و تمجید از اهمیت این دیدار به هیچ وجه کوتاهی نمیکند. انتخاب این گزارش مستند تماشاگر را با نسخه رسمی گزارش فاشیستها از این سفر آشنا میکند.صبح روز بعد که قرار است هیتلر و موسولینی در ملاء عام حضور پیدا کنند دوربین ما را به یک مجتمع ساختمانی در شهر رم می برد که با پرچمهای حزب نازی و پرچم ایتالیا مزین شده است، چراغ آپارتمانها یکی پس از دیگری روشن میشود که از پنجره آپارتمانها زنها را میبینیم که مشغول آماده کردن صبحانه در آشپزخانه ها در جنب و جوش هستند. آنتونیتا (سوفیا لورن) نیز یکی از این زنان خانه داراست که پس از فارغ شدن از اتو کردن لباس مردانه ای بچه هایش را یکی پس از دیگری بیدار میکند و فنجان قهوه شوهرش را برایش به رختخواب میبرد و او را نیز بیدار میکند تا همگی به موقع بتوانند برای شرکت در مراسم این روز به خصوص به موقع از خانه بیرون بروند. شوهر او امانوئل عضو حزب فاشیست ایتالیا است و تمامی خانواده از پسر بچه 6 ساله تا دختر نو جوان همگی خود را آماده میکنند تا در این مراسم شرکت کنند. گوئی همگی به یک جشن بزرگ دعوت شده اند. آنها تنها کسانی نیستند که عازم این جشن بزرگ هستند، تمامی ساکنین مجتمع ساختمانی برای شرکت در این مراسم سر از پا نمی شناسند. سرایدار مجتمع ساختمانی که زنی است میان سال با صورتی خشن همه را بدرقه میکند تا آمار کسانی را که احتمالا از شرکت در این مراسم سر باز میزنند داشته باشد.او چشم و گوش نظام است در این مجتمع ساختمانی. آنتونیتا ناچارا در خانه می ماند تا ظرفها را بشوید، خانه را مرتب کند، و بعد شام را برای خانواده پر جمعیتش آماده سازد. بعد ازاینکه همه را برای شرکت در مراسم راهی شهر میکند و به داخل آپارتمان باز میگردد زنی است تنها با آشپزخانه ای مملو از فنجانها و ظروفی که باید شسته شود. با خودش میگوید: "این جا به سه مادر نیاز دارد، یکی برای نظافت و مرتب کردن خانه، یکی برای کار های آشپزخانه و سومی هم من که برم در تخت بخوابم". او که همدمش در خانه مرغ مینائی است که در قفس دارد با غرو لند قبول میکند که قبل ازاینکه کارهای خانه را شروع کند آب و دانه پرنده اش را بدهد تا با خیال راحت بتواند روزش را شروع کند. پرنده از فرصت کوتاهی که پیش می آید از پنجره پرواز میکند و به سمت آپارتمان روبروی پنجره آنتونیتا در نزدیکی پنجره آپارتمانی که گابریل(مارچلو ماسترویانی) زندگی می کند می نشیند. در تمامی این مجموعه ساختمانی تنها سه نفر حضور دارند و دیگران برای شنیدن سخنان موسولینی و هیتلر به میدان شهر رفته اند. پرواز پرنده از قفس، آنتونیتا و گابریل را با هم آشنا میکند. گابریل که مفسر رادیو بوده است از کار به خاطر تمایلات غیر اخلاقی اخراج شده است و این تمایلات غیر اخلاقی در واقع همجنسگرا بودن اوست و به همین دلیل مدتی است که به این آپارتمان نقل مکان کرده  و روزگارش را با نوشتن آدرس مشتریان یک شرکت در پشت نامه ها ئی که باید ارسال شوند میگذراند. در این روز خاص این فکر به ذهنش خطور میکند که به زندگی اش پایان دهد، فکری که با به صدا در آمدن زنگ آپارتمان و ورود آنتونیتا به فراموشی سپرده میشود و این آغاز روزی خاص میشود برای دو انسانی که هرچند در نگاه نخست هیچ وجه مشترکی ندارند ولی به تدریج با شناختی که از یکدیگر پیدا میکنند در می یابند که درد مشترکی دارند، "تنهائی". آنتونیتا زنی است عامی که شش فرزند دارد و شوهری که دست به سیاه و سفید نمیزند. او با اینکه میداند شوهرش مشتری دائمی فاحشه خانه ها است ولی اعتراضی نمیکند و با جمع آوری بریده های روزنامه از عکسهای موسولینی در یک آلبوم و نوشتن جملات قصار رهبر حزب در کنار عکسها به حقانیت موسولینی و حزبش باور دارد. او زنی است خانه دار که از صبح تا شام در حال شستن، روفتن و پختن است و دلخوشی دیگری ندارد. زمانی که سرایدار به او هشدار میدهد که مراقب آن مرد تسلیم طلب و ضد فاشیست (گابریل) باشد برایش باور کردنی نیست که مردی مهربان و دوست داشتنی مثل گابریل ضد فاشیست باشد. گابریل مردی است در میان سالگی که تنها میخواهد در انتخاب شیوه زندگی خود آزاد باشد او نه یک پارتیزان مسلح است و نه معترضی خطر ناک برای نظام فاشیستی، تنها جرم او دگرباشی است. در جائی به طعنه در جواب آنتونیتا که میپرسد چرا از رادیو اخراجش کردند میگوید برای اینکه صدای من فاقد ابهت،جنگجوئی و غرور رومی بود. داستان فیلم ظاهرا زیاد پیچیده نیست و از ارتباط نا خواسته دو انسان در شرایطی خاص صحبت میکند ولی آنچه که فیلم را جذاب میکند ساختار آن است. با فیلمهای مستند سیاه و سفید آغاز میشود و رنگ با حرکت دوربین و ورود به مجتمع مسکونی وارد فیلم میشود اما رنگها به شکلی بی رنگند و تنها رنگهای قرمز پرچم نازی های آلمان در زمینه این بی رنگی مایل به خاکستری چشم را آزار میدهد. لباسها و زمینه فیلم فضائی فاقد از شادی را آفریده اند و مجتمع عظیم مسکونی خالی از سکنه، زندگی را در خود دفن کرده است. گزارش مستقیم مراسم از رادیو،مارش نظامی، فریاد شادی مردم و تمجید گزارشگر از اهمیت این "روز به خصوص" درپس زمینه فیلم تائید و تاکید بر این مساله است که قدرت بی چون و چرا در دست فاشیستها است. صدای گزارشگررادیو بیشتر شبیه به گزارشگرهای مسابقه فوتبال است که تمام تلاش خود را میکند تا مردم را در هیجان نگه دارد. صدای گوش خراشی که سر گفتگو ندارد و شیفته "تک گوئی" خود است تا هر صدای دیگری را خفه کند. صدائی  که با تمام توان خود تلاش میکند از برقراری گفتگو بین دو شخصیت فیلم جلوگیری کند. تنها صدای گوش خراش گزارشگر نیست که مزاحم بر قراری یک گفتگوی ساده بین دو انسان است بلکه محتوای تبلیغاتی گزارش و شعارهای غراء در ستایش رهبر و حقانیت فاشیسم است  که گوش را کر میکند. شعار هائی که همچون فرامینی مقدس و ابدی فاشیسم را تنها راه نجات انسان ارائه میدهند.اما با تمام این تمهیدات در این روز به خصوص رابطه ای انسانی بین دو انسان کاملا متفاوت شکل میگیرد و این روز را برای آنها به "یک روز به خصوص" آنچنان که خودشان میخواهند تبدیل میکند. آنتونیتا زنی است که همه چیز را آنچنان که هست پذیرفته است و زمانی که گابریل جمله ای از موسولینی را از آلبوم او برایش میخواند که گفته است "نبوغ با جسم و روح زنان همخوانی ندارد"* و از او میپرسد با این حرف موافق است؟ آنتونیتا تعجب میکند که کسی در این حرف شک میکند و تائید میکند که حرف رهبر صحیح است. گابریل از مادرش برای او میگوید که زنی بود مدیر که در واقع مخارج خانه را او تامین میکرد. نقاشی میکشید و نویسنده هم بود. دلیلی غیر مستقیم در رد نظر رهبر. در آغاز فیلم خیل ساکنان مجتمع مسکونی که با اشتیاق برای شرکت در مراسم عازم میدان شهر هستند تصویر گویائی از حمایت توده مردم از فاشیسم است.آنچه که فاشیسم را از یک حکومت نظامی تفکیک میکند دیکتاتوری توده متعصب وفادارو جان نثار آن است که آماده است در راه وطن (یا هر چیز مقدس دیگری) و رهبر جان هر جنبنده ای را که نمیخواهد هم رنگ آنان شود بگیرد وتحمل شنیدن هیچ صدای دیگری به غیر از صدای خود را ندارد.آنها تنها شیوه زندگی خود را صحیح ترین راه زندگی میدانند و کاملا مطمئن هستند که دیگران نیز باید به همان شیوه زندگی کنند، انتخاب دیگری نباید وجود داشته باشد. آنها همه را هم شکل میخواهند،دگر  اندیشی و دگر باشی در دنیای فاشیستها حق حیات ندارد. گابریل با دردی عمیق میگوید " آدم تظاهر به چیزی می کند که نیست، آدم را مجبور میکنند که شرمگین باشد". این مجبور کردن دیگری به تظاهر به چیزی که نیست به معنی سلب آزادی فردی در شخصی ترین مسائل زندگی است. کارگردان تصویری که از توده پیرو فاشیسم میدهد تصویری است از آدمهای طبقه متوسط که همگی ساکن یک مجتمع مسکونی هستند. تصویری که شباهتی به افسران خشن و بی رحمی که سینمای هالیوود از حزب نازی ارائه میدهد ندارد. مردمانی که در پایان فیلم همگی سرخوش و شاداب گوئی از مراسم عروسی به خانه می آیند تا مورد استقبال سرایدار قرار گیرند. تنهائی گابریل در برابر این توده متعصب به شکل زیبائی در تنهائی او در یک ساختمان خالی از سکنه به تصویر کشیده شده است. تصویری گویا از کار کرد ایدئولوژی فاشیسم که همگان را یک شکل میخواهد و تحمل آزادی انتخاب فردی را ندارد. در صحنه زیبائی که گابریل صفحه گرامافون را روشن میکند تا با آهنگ رقص به آنتونیتا آموزش رقص "رومبا" بدهد یکمرتبه سرایدار صدای رادیو را بلند میکند تا در تمامی ساختمان شنیده شود. نوای شاد موسیقی رقص، در مارش نظامی دفن میشود و آموزش رقص در چنین شرایطی بی معنی به نظر میرسد. فاشیسم با شادی دشمن است و هیچ احترامی برای غیر خودی ندارد. فاشیسم دشمن مطلق آزادی است. فیلم با بازداشت گابریل توسط ماموران خاتمه پیدا میکند. دگر بودن در یک جامعه متعصب قابل پذیرش نیست.

* ترجمه ها به شکلی آزاد از نسخه دانمارکی فیلم صورت گرفته است 

عباس مودب
12مهر 1392
چهارم اکتبر 2018
ایلولیسات


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر